گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
مبانى معرفتى و هستى شناختى دینى
در هستىشناسى دینى، طبیعت همه حقیقت نیست بلکه بخش نازل و دانى آن است، یعنى براى هستى بخش دیگرى تصور مىشود که فائق بر طبیعت بوده و نقشى تعیینکننده نسبت به آن دارد. نامها، عناوین و اسامى گوناگونى که در فرهنگهاى دینى براى عالم محسوس وجود دارد، از نگاه دینى آنان نسبت به طبیعت حکایت مىکند، مانند «عالَم» که به معناى علم و نشانه است و چیزى است که به آن امرى شناخته شود و علامت گذارده شود(1) و دنیا که به معناى نزدیک مىباشد. در تعابیر اسلامى بر پدیدههاى طبیعت، آیت، نشانه، شهادت و نظائر آن اطلاق شده است و همه تعابیر یاد شده از بخش دیگرى که صاحب آیت و نشانه بوده و آخرت یا غیبت طبیعت است، حکایت مىکند. اگر نگاه انسان به هستى نگاهى دینى باشد، به دلیل این که همه ابعاد زندگى طبیعى و مادّى خود را در احاطه غیب آن مىداند، هیچگاه در مناسبات و رفتار طبیعى خود از باطن امور که نقشى تعیینکننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمىماند و بر همین اساس نیز کردار فردى و اجتماعى خود را توجیه و یا تبیین مىنماید. احاطه و حضور غیب، به شهادت و به همه ابعاد زندگى رنگ دینى مىبخشد و به همین دلیل جدایى دین از زندگى فردى و اجتماعى و یا جدایى دین از حوزه طبیعى و فیزیکى، نظریهاى است که تنها در پناه یک نگاه غیردینى به عالم و آدم قابل تصویر و ترسیم است. انسان چون عالم را فاقد غیبى که محیط بر آن است بداند باورهاى دینى را مىتواند به صورت بخشى از هستى ذهنى و یا وجدان فردى یا اجتماعى و یا غرایز نفسانى افراد تصویر کند ولیکن اگر نگاه او به هستى نگاهى دینى باشد به غیب و باطنى معتقد خواهد بود، که در عرض وجود و یا وجودات دیگر اشیاء نیست، بلکه محیط بر امور مىباشد و به همین دلیل هیچ واقعیتى بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسى، معرفت و شناخت نیست. ترسیم حقیقتى که با همه اشیاء و در همه احوال حضورى تعیین کننده دارد و با این همه مربوط به باور و زندگى افراد بوده و در زندگى طبیعى و یا اجتماعى انسان حضورى نداشته باشد، یک تصویر تناقضآمیز و بىمعناست و به همین دلیل در فرهنگهایى که بر اساس معرفت دینى نسبت به عالم و آدم شکل مىگیرند، الفاظى که در مقام حکایت از اینگونه جدایى باشند، یافت نمىشود و چون اینگونه از الفاظ که در فرهنگهاى لائیک و مادّى، رواج و استعمال دارند به محدوده فرهنگهاى دینى انتقال یابند مترادفى مناسب پیدا نمىکنند و سکولاریزم از جمله همین الفاظ است. انسانى که نگاهى دینى به عالم دارد، همه احوال فردى و اجتماعى خود را به درست یا خطا توجیه دینى مىکند، او وقتى از حضور در بخشى از فعالیتهاى زیستى و اجتماعى دورى مىگزیند، گریز خود را نیز وظیفهاى دینى مىداند، مانند وقتى که مىگوید مسیح گفت دنیا را به قیصر واگذارنما، و یا چون بهگونه شما سیلى وارد آورند گونه دیگر ر انیز پیش آورید. توجیه و تبیین دینى زندگى، از طریق آگاهى نسبت به غیب حاصل مىشود و اینگونه از آگاهى نیز فراتر از ادراک حسى و عقلى است، زیرا ادراک حسى مربوط به ظاهر زندگى دنیا بوده و از باطن آن بىخبر است، یعنى با ادراک حسى از بود و یا نبود غیب نمىتوان مطلع شد و ادراک عقلى در صورت تمامیت، جز به فهم کلیات عوالم نائل نمىگردد یعنى با ادراک عقلى در نهایت اصل وجود، حقیقت و یا حقایقى را که فائق بر انسان و جهان طبیعى هستند. مىتوان اثبات کرد. و اما آگاهى به خصوصیات و ویژگیهاى مربوط به باطن هر یک از افراد و افعال، در گرو معرفتى است که بر غیب اشراف داشته و از باطن هستى اخبار دهد واین معرفت که با شهود غیب همراه است، شناخت دینى است که از طریق وحى اظهار مىشود.
پیوند دین و زندگى اجتماعى در نگاه دینى
هستى شناسى دینى با نوعى خاص از معرفت نیز که هویتى فرا مفهومى و نه ضد مفهومى دارد همراهى مىکند و دین هرگاه برمبناى هستىشناسى و دیدگاه معرفتى خود تفسیر شود، همه ابعاد زندگى انسان را پوشش مىدهد و هیچگاه به قلمرو خاصى از وجود فردى و یا اجتماعى محدود نمىگردد و بلکه از این دیدگاه، تصویر دینى که منعزل از زندگى اجتماعى و یا سیاسى انسان باشد نظیر تصویر مربعّى است که سه زاویه داشته باشد. جدایى دین از سیاست در صورتى قابل ترسیم است که انسان در هنگام تصویر مسأله از مبانى معرفتى و یا وجودشناسى دینى دست شسته و به تفسیر جدیدى از دین که مبتنى بر معرفت و باور دینى نیست، دست یازد، و در غیر این صورت تا هنگامى که دین از هویتى معرفتى برخوردار بوده و گزارههاى دینى اعتبار جهانشناختى داشته باشند. موقعیت برتر آن نسبت به سیاست محفوظ بوده و تفسیر و توجیه رفتارهاى سیاسى بر مبناى آن شکل مىگیرد. تفسیر و توجیه دینى رفتارهاى سیاسى به معناى داورى دین درباره بایدها و نبایدهاى اجتماعى و قضاوت دین در مورد نظام اجتماعى است. در نگاه دینى، حکم و حاکمیت در پرتو وحى و معرفت الهى سازمان مىیابد و حاکمان در پناه ارتباطى که با آسمان دارند و در چارچوب احکام و ضوابطى که از آسمان و بر اساس معرفت دینى تنظیم مىشود، مشروعیت و مقبولیت پیدا مىکنند. حاکمیت دین بر سیاست حاصل نگاه دینى انسان به عالم و آدم است و تا هنگامى که این نگاه در جامعه حضور گسترده داشته باشد حاکمیت غیردینى نیز ناگزیر با پوشش و نقاب دینى در توجیه دروغین خود مىکوشد. خاقان چین و امپراتور ژاپن در قالب همین سیاست خود را فرزندان آسمان و نزدیکان به خداوند مىخواندند و کسرى به دلیل رواج و اعتبار سکه دیانت تقلب خود را به قالب دیانت درمىآورد و فره ایزدى را به وساطت فرشته و یا مُغ از اهورامزدا دریافت مىکرد.
تفکیک عقل و دین و ظهور ایدئولوژیک سکولاریزم
عقلانیت در ذات خود مستلزم انکار هستى و آگاهى دینى نیست بلکه عقل با اثبات حقایق و معارف فراعقلى به مصداق «العقل ما یعبد به الرحمن» در دامنه معرفت دینى قرارگرفته و حریم سنتهاى الهى را پاس مىدارد، و به همین دلیل در مدینه فاضله فیلسوفانى که پیوند خود را با معرفت و هستىشناسى دینى حفظ نمودهاند حق حاکمیت مربوط به کسانى است که از قوّه قدسیه برخوردار بوده و با مبادى عینى هستى در ارتباط و پیوندى شهودى و فرامفهومى هستند. عقلانیت وقتى پیوند خود را با هستىشناسى دینى قطع کند، و معارف فرامفهومى و فراعقلى را که هویتى آسمانى و وحیانى دارند انکار نماید با نوعى هستىشناسى عقلانى که فاقد اسرار دینى است قرین مىشود و در این حال ممکن است بر تفسیر متافیزیکى خود، از هستى نام دین نهد و اگر بر این امر مبادرت ورزد نوعى سیاست عقلانى را که از هویتى روشنفکرانه برخوردار است و فاقد راز و رمز دینى است به نام دین بر انسان تحمیل مىکند. استفاده از پوشش دینى براى عقلى که در اثر طغیان و آمیزش با جهل ارتباط خود را با آگاهى و معرفت دینى قطع کرده است چندان دوام نمىآورد، و عقل در هنگامى که پوشش دینى خود را کنار نهد به دلیل آن که توان داورى درباره گزارههاى ارزشى و ازجمله ارزشهاى سیاسى را دارد از نظامى که آن را مقتضاى حقیقت و طبیعت انسان مىداند، دفاع مىکند و از حاکمیت بر طبق آن که حاکمیتى عقلانى است به صورت نظامى ایدئولوژیک دفاع مىنماید. تفسیر حق و حقوق طبیعى انسان در دو قرن هفدهم و هجدهم با حاکمیت عقلى پدید مىآید که هویت دینى و الهى خود را از دست داده است و البته طبیعت انسان در این حال آن طبیعتى نیست که با نام «فطرةالله» صبغهالهى داشته و در چهره کلمه و خلیفه خدا در زمین ظاهر گشته و به خلافت از او نیز از ولایت بهره مىبرد و به تصرف در عالم مىپردازد بلکه طبیعتى است که با صرفنظر از هویت ربطى خود به صورت مستقل در معرض نظر قرار مىگیرد. عقل در حقیقت خود متوجّه خلود و جاودانگى و ناظر به ازلیت و ابدیت هستى است و به همین دلیل در ذات خود نمىتواند از اعتراف به هستى مطلق که قوام دین به آن است دست بردارد، ولیکن عقل چون با اعراض از آن حقیقت مقیّد به امور جزئى و محدود شد، و حقایق جزیى را به استقلال در معرضنظر قراردهد به شرحى که گذشت از هستىشناسى و معرفت دینى بریده مىشود و در این حال بنیان سیاستى را که فاقد هویت دینى است پى مىنهد و این نحوه از سیاست نخستین چهره سکولاریزم است. سکولاریزم در این مقطع از سنتهاى دینى که مبتنى بر معرفتى شهودى هستند واز هویتى الهى و آسمانى برخوردارند روى مىگرداند ولیکن با اتکاء به توانائیهاى متافیزیکى و فوق طبیعى عقل درصدد کشف ابعاد ثابت و قوانین مجرد انسان و طبیعت انسانى برمىآید و در این حال به دنبال کشف و تعیین نظام سیاسى برمىآید که از ثباتى عقلانى و چهرهاى ایدئولوژیک برخوردار است. چون حیات عقلى با قطع پیوند خود از مدارج برتر معرفت و با غفلت از شناخت و معرفت حضورى و شهود حقایق کلى که مقوّم دانش حصولى عقلى است از توجیه و تبیین حقیقت خود عاجز و ناتوان است از دوام و بقاء محروم مانده علىرغم همه تلاشهایى که در تاریخ اندیشه غرب براى دفاع از خود مىنماید با پایان پذیرفتن قرن هجدهم به سرعت راه زوال و نابودى را در پیش مىگیرد و بدینترتیب مبناى معرفتى تفسیرهاى ایدئولوژیک نیز نسبت به رفتار سیاسى انسان از بین مىرود.
زوال عقلانیت و چهره لیبرالیستى سکولاریزم
بعد از غیبت دیانت، زوال عقلانیت عرصه را براى نوع دیگرى از هستىشناسى و معرفت که هویتى حسّى و مادّى دارد فراهم مىآورد. علم با از دستدادن حقیقت دینى و ابعاد عقلى اینک تنها قضایاى تجربى را شامل مىشود و بدینترتیب واقعیت علمى به صورت واقعیت آزمون پذیر درمىآید و لفظ علم science نیز از مصادیق پیشین که دانش الهى و فلسفى را شامل مىشد به سوى بخشى از مصادیق که همان گزارههاى تجربى و آزمونپذیراست منصرف مىشود. همراه حذف گزارههاى متافیزیکى، گزارههاى ارزشى نیز از حوزه علم بیرون مىروند و بدین ترتیب بین دانش و ارزش همانگونه که فیلسوف حسگراى انگلیسى هیوم خبر داده بود، دیوارى آهنین کشیده مىشود. خروج گزارههاى ارزشى از حیطه داورى علم که اینک هویتى غیر دینى و غیر عقلى یافته است، ارزشهاى سیاسى را نیز که تاکنون در معرض داورى و قضاوت علم دینى و عقلى بود از دایره دید علم بیرون مىکند و بدین ترتیب جدایى دانش از ارزش به جدایى علم از سیاست منجر مىشود. سکولاریزم که چهره نخست آن با دینزدایى کردن علم آغاز شده و در سیاست عارى از دین ظاهر مىشود اینک با حاکمیت حسگرایى چهره نوینى مىگیرد، سکولاریزم در مرحله نخست علىرغم عنصر غیردینى خود هویتى علمى دارد زیرا علم در این مقطع چهرهاى عقلى داشته و عقل در بعد عملى توان داورى درباره گزارههاى ارزشى، ارزشهاى سیاسى را داراست ولیکن در مرحله دوم که با حاکمیت حسگرایى آغاز مىشود، سکولاریزم سیاستى را به دنبال مىآورد که نه تنها حاکمیت عقل و دین را گردن نمىنهد، علم را نیز تاب نمىآورد و این بىتابى حاصل زبونى و ذلتى است که علم براى خود مىپذیرد زیرا علم در معناى نوین آن گزارههاى ارزشى و متافیزیکى را مهمل و خارج از حوزه تعریف خود مىداند. در این سیاست نه براى پیامبران و برگزیدگان خدا و وحى و آنچه از آسمان نازل شده است و نه براى حکیمان، فیلسوفان و ایدئولوژیهاى مختلفى که توسط دانشمندان علوم سیاسى و رهبران احزاب و گروههاى اجتماعى ترسیم و تبلیغ مىشود، جایى نیست و به بیان دیگر در این سیاست: اولاً: حق صورت آسمانى و الهى نداشته و حقیقتى صرفا انسانى و بشرى دارد، چه این که انسان نیز در این دیدگاه فاقد هویتى است که در پناه پیوند و ربط و ارتباط با خداوند معنا و حقیقت خود را باز یافته و به عنوان آیت مرآت و نشانه و خلیفه او اعتبار داشته باشد. ثانیا: حق بشرى نیز چهره عقلانى و تعریف شده مستقل علمى ندارد، بلکه مستقیما به خواست و تقاضاى افراد باز مىگردد و هیچ معیار و میزان علمى و عقلانى و یا دینى براى توزین و داورى پیرامون این خواست وجود ندارد یعنى در این مقطع حق از متن خواست افراد ظاهر شده و هیچ الزام و تکلیفى را براى انسان طبیعى و زمینى به همراه ندارد. بعد از زوال و غیبت نگاه و معرفت دینى تا هنگامى که عقلانیت از حضور ضعیف خود برخوردار باشد، عقل در صدد تشخیص ضوابط و مقرراتى است که طبیعت آدمى به راستى خواهان آن است و مىکوشد تا ضوابط و قوانینى را که از ناحیه محیط و یا از ناحیه تبلیغات اجتماعى و مانند آن بر انسان و خواست او تحمیل مىشود، شناسایى نموده و افشا نماید و در این قالب دموکراسى و حاکمیت مردم چهره و صورتى تعریف شده و مشخص پیدا مىکند. اما با حاکمیت حس گرایى سیاست سکولاریزم هیچ ضابطه و قانون و حکم ثابت و مستقّلى را تاب نمىآورد و حاکمیت مردم تنها مشخصه عام و مورد قبول آن است. بنابر این مدینه فاضله سکولاریزم تنها آن صورت از دموکراسى است که فاقد هرگونه خصلت ایدئوژیک نیز مىباشد. آئین و شریعتى که در این مدینه آرمانى، بعد از زوال دیانت و ایدئولوژیهاى عقلانى، معیار و میزان حاکمیت مىشود، اباحت و آزادانگارى همه امور در قیاس با انسان است. این نوع آزادى به این دلیل به اباحیّت ترجمه مىشود که هیچ باید و نبایدى را که هویتى الهى و آسمانى داشته باشد و یا حتّى با صورتى عقلانى به گونهاى ثابت ریشه در طبیعت انسان داشته باشد نمىپذیرد و همه احکام و مقررات را که چهرهاى صرفا بشرى پیدا کردهاند، اجازه تبدیل و تغییر و دگرگونى مىدهد.