گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
مدارا در کلام على (ع)
على - علیهالسلام - در نامه به مالک اشتر، او رابه محبت و لطف و احسان به مردم فرمان داده، مىنویسد: فانهم صنفان اما اخ لک فى الدین و اما نظیر لک فى الخلق (17) ; «آنان دو گروه هستند، برخى مسلمان بوده و برادر دینى تو مىباشند و بعضى دیگر که برادر دینى تو نیستند، در انسانیت نظیر تو مىباشند.
و لاتدفعن صلحا دعاک الیه عدوک ولله فیه رضى فان فى الصلح دعة لجنودک و راحة من همومک و امنا لبلادک و ولکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحاک فان العدو ربما قارب لیتغقل فخذ بالحزم و اتهم فى ذلک حسن الظن و تحصن کل مخوف توقى منه و بالله الثقة فى جمیع الامور.
و ان عقدت بینک و بین عدوک عقدة اوالبسته منک ذمة فحط عهدک بالوفاء وارع ذمتک بالامانة و الصدق و اجعل لنفسک جنة دون ما اعطیت من عهدک فانه لیس من فرائض الله عزو جل شىء الناس اشد علیه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظیم الوفاء لعهود. و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلو من عواقب الغدر. فلا تغدرن بذمتک و لا تخیسن بعهدک و لاتختلن عدوک فانه لایجزى على الله الا جاهل شقى (18) و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بین العباد برحمته و حریما یسکنون الى منعة و یستفیضون الى جواره فلا ادغال و لامدالسة و لاخداع فیه ولا تعقد عقدا تجوز فیه العلل و لاتعولن على لحن القول بعد التاکید و التوثقة و «یدعونک ضیق امر فیه عهد الله الى طلب انفسا خد بغیر الحق فان صبرک على ضیق امر ترجوا انفراجه و فضله و عاقبته خیر من غدر تخاف تبعته و ان تحیط بک فیه من الله طلبة لاتستقبل (تستقبل) فیها دنیاک و لااخرتک.
«هر گاه دشمنت تو را به صلح فراخواند و خشنودى خداوند در آن بود، از آن روى متاب; زیرا صلح سبب آسودن سپاهیانت و آسایش خاطر تو و امنیتشهرهایت مىشود. اما پس از صلح، نسبتبه دشمن خود کاملا مراقب و برحذر باش; زیرا دشمن چه بسا به سبب غافلگیرى تو، نزدیکى کرده باشد. پس راه احتیاط در پیش گیر و خوشگمانى به دشمن را متهم ساز.»
«اگر بادشمنت پیمان بستى یا آن را در پوشش امان خود قرار دادى، آن را نیک رعایت نما. خود را سپر تعهدات خویش قرار ده; زیرا مردم با همه هواهاى گوناگون و آراى پراکندهاى که دارند، بر هیچ یک از واجبات الهى به اندازه بزرگ شمردن وفا به پیمان، اتفاق نظر ندارند. مشرکان نیز وفا به عهد را بین خود لازم مىدانند; زیرا سرانجام ناخوشایند پیمانشکنى را آزمودهاند. پس در آنچه بر عهده گرفتهاى، خیانت مکن و پیمان خود را مشکن و دشمنت را فریب مده که جز نادان شقى بر خداوند سبحان دلیرى و گستاخى نکند. خداوند عهد و پیمانش را امان قرار داد، و از روى رحمتش به بندگان، رعایت آن را از ایشان خواسته و آن را حریم امنى ساخته تا در استوارى آن بیاسایند و خود را در پناه آن در آورند. پس در عهد و پیمان خیانت و فریب و نیرنگ جایز نیست.»
«پیمانى [که ابهام در آن باشد و] راه تاویل در آن باز باشد، پس از عهد بستن و استوار کردن پیمان [براى بر هم زدن آن] بر عبارتهاى دو پهلو و ابهامانگیز تکیه مکن. نباید سختى و دشورى پیمانى که رعایت عهد الهى آن را بر تو لازم کرد، تو را خواهان فسخ آن به نحو نامشروع سازد; زیرا شکیبایى تو بر سختى کارى که به گشایش و عاقبتخوش آن امید بستهاى، بهتر است از خیانتى که از مجازات آن بیمناک هستى و بهتر از این است که بازخواستخداوند، تو را فراگیرد; به گونهاى که نه در دنیا و نه در آخرت، نتوانى از آن طلب بخششى کنى.» (19)
على - علیه السلام - در این نامه رعایت عهد و پیمان را واجبى از واجبات الهى مىداند که مشرکان نیز چون پىآمدهاى ناخوشایند ترک آن را آزمودهاند، به آن عمل مىکنند. ایشان شکستن پیمان را در حکم تخلف از حکم خداوند و سبب عقاب و عذاب الهى مىداند، و از صلح و مدارا با دشمنانى که مشرک هستند، به عنوان اصل اولى سخن مىگوید. این اصل آنچنان که در برخى از نسخههاى عهدنامه (20) مالک اشاره شده است و تاریخ نیز گواهى مىدهد، موافق با سنت رسول خداست. سنت رسول خدا (ص) و فرمان على (ع) نشانه این است که در اندیشه اسلامى، مدارا بر مدار حقانیت اندیشه کسى که با او مدارا مىشود، نیست. در عهدنامه، دستور صلح با مشرکین را داده است و این دستور مطابق با حکم خداوند است. بنابراین صلح و مدارا با کسى که اندیشه او یقینا باطل است، تا هنگامى که فساد یا عوامل ناخوشایندى را در پى نداشته باشد، نه تنها لازم، بلکه واجب است و گزارهاى که از این ضرورت و وجوب خبر داده، و یا به آن حکم نماید، صادق و صحیح است و گزارهاى که خلاف آن باشد، کاذب و خطا مىباشد.
جان هیک چون گمان برده است که وصول به حقیقت، موجب مىشود که صلح و مدارا به خطر افتد، معرفت مطابق واقع را انکار کرده و اتکاء به نسبیت فهم مىکند. در نتیجه پلورالیسم معرفتى و دینى را بهترین راه براى تاسیس مداراى اجتماعى مىداند. حال آن که پلورالیسم معرفتى و دینى به شرحى که گذشت، به لحاظ منطقى توصیه بر مدارا را به دنبال نمىآورد و بلکه زمینه هر نوع توصیه و یا حکمى را که متصف به صدق و حقیقى بودن باشد، از بین برد.
کثرت معرفتى، هنگامى که بر مبناى محدودیت فهم تفسیر شود، امکان پدید آمدن گزارههاى صادقى را مىدهد که مروت با دوستان و مدارا با دشمنان و خطاکاران را توصیه مىکند واین توصیه را صادق و درست مىخواند. شیوهاى که اندیشمندان مسلمان با استناد به آموزههاى دینى خود فرا گرفتهاند، همین گونه است.
نسبت مدارا و نجات
مداراى اجتماعى نه تنها دائر مدار شناخت افراد از حقیقت نیست، دائر مدار اهل نجات و یا رستگار بودن افراد نیز نمىباشد. افرادى که از وصول به حقیقت محروم ماندهاند، در صورتى که اهل عناد نباشند، محروم از رحمتخداوند نیستند، و به انسانهاى شقى ملحق نمىشوند; اما افرادى که اهل عناد بوده، پس از شناختحقیقتبه انکار و رد آن مىپردازند و یا آن که از ایمان به آن سرباز مىزنند، به عذاب الهى گرفتار مىگردند. دراحکام اسلامى، مدارا و زندگى مسالمتآمیز با این افراد نیز تا هنگامى که کفر و عناد آنان حریم احکام و مقررات الهى را درهم نشکند، تجویز شده است. دستور بر مدارا و صلح با کفار و مشرکان، اعم از این است که کفر آنان از سر استضعاف بوده یا آن که پس از شناختحقیقتباشد. همچنین است رعایتحریم منافقان واحترام به حقوق فردى و اجتماعى آنان این دیدگاه با صرف نظر از توسعهاى که نسبتبه اهل نجات پدید مىآورد، شیوه زندگى با افراد را دائر مدار آن قرار نمىدهد و مدارا با افرادى را که اهل نجات نیز نیستند، در بسیارى از موارد توصیه نموده، بلکه لازم و ضرورى مىشمارد.
مدل مدارا در اندیشه اسلامى
مسیرهاى پنجگانه را، بر مبناى نسبیتبه معناى محدودیتشناخت، بر اساس آموزشهاى اسلامى به صورت زیر مىتوان ترسیم کرد.
کثرت عرضى و طولى معارف بشرى - کثرت عرضى و طولى معارف دینى - نجات کسانى که اهل عناد نیستند
مداراى اجتماعى
شکاکیت و نسبیت فهم و نسبیتحقیقت، حرکت در مسیر اول را غیر ممکن مىسازد و نفى شکاکیت و اثبات امکان ناختحقیقت، حرکت در آن را ممکن مىسازد. این راه در صورتى طى مىشود که از برخى قواعد عقلى که بر حقوق مشترک انسانها تاکید مىکنند، استفاده شود و اگر عقل عملى در کشف و دریافت این قواعد موفق نباشد، این راه متروک خواهد ماند.
بنابراین حرکت در مسیر اول، لازمه منطقى قول به تکثر طولى و عرضى معارف بشرى نیست. به بیان دیگر، مداراى اجتماعى، لازمه ضرورى تکثر طولى و عرضى معارف بشر نمىباشد و طى این طریق نیازمند به متمم است.
کثرت طولى و عرضى معارف دینى، لازمه منطقى کثرت طولى و عرضى معارف انسانى است. بنابراین مسیر دوم مسیرى ضرورى و حتمى است.
مسیر سوم، ارتباط بین کثرت عرضى و طولى معارف دینى با دامنه نجات، رستگارى و سعادت است. به رسمیتشناختن کثرت معارف دینى، دامنه نجات را حتى هنگامى که مبتنى بر وصول به حقیقتباشد، تا حدودى افزایش مىدهد; اما ظرفیتهاى بیشترى نیز براى گسترش دامنه نجات وجود دارد.
اگر نجات به جاى آن که مبتنى بر وصول به حقیقتباشد، بر مدار عملى باشد که به تناسب آگاهى و معرفت پدید مىآید، حوزه گستردهترى را در بر مىگیرد; زیرا در این صورت با آن که برخى از آگاهان به دلیل فسق و یا عناد از زمره رستگاران خارج مىشوند، انبوهى از جاهلان به دلیل قصور در معرفتبه حوزه رستگاران و نجاتیافتگان وارد مىگردند. بنابراین در مدار سوم، ارتباطى ضرورى بین کثرت عرضى و طولى آگاهى دینى با مسئله نجات نیست. این ارتباط، هنگامى مسلم مىشود که براهینى عقلى و یا دلایلى نقلى، بر گسترش دامنه نجات وجود داشته باشد. البته آموزههاى اسلامى به شرحى که گذشت، این مهم را به انجام مىرساند; یعنى با توجه به دلایلى که حکیمان و متکلمان مسلمان بیان کرده و آیات و روایات تایید نمودهاند، مسیر سوم نیز مسیرى ضرورى و حتمى است. مسیرهاى چهارم و پنجم، هنگامى که مبتنى بر نفى شکاکیت و نسبیت فهم بوده و بر اساس کثرت طولى و عرضى آگاهى بشر سازمان یافته باشد، مسیرهایى هموارند; هر چند که طى این دو مسیر هموار نیازمند به تتمیم دارد، و این تتمیم را به شرحى که گذشت، آموزههاى اسلامى به انجام مىرساند.
از آنچه بیان شد دانسته مىشود که تحمل و مدارا و تساهل اجتماعى به لحاظ منطقى هرگز از پلورالیسم معرفتى و دینى مبتنى بر نسبیت فهم، نتیجه گرفته نمىشود و طى این راه تنها در صورتى ممکن است که درک حقیقت و شناخت واقع براى انسان ممکن باشد، و حقایق دینى به عرصه فهم و ادراک انسانى قدم گذارند. البته این مقدار به تنهایى مدارا و تحمل اجتماعى را نتیجه نمىدهد; زیرا امکان این هست که فرد یا افرادى، سختگیرى با کسانى را که از شناختحقیقت محروم ماندهاند، به طور مطلق، تجویز و تصدیق نمایند. مسیر فوق، هنگامى به انجام مىرسد که دلایل عقلى و نقلى بر بطلان چنین نظرى نیز اقامه شود و براهینى که حکیمان و متکلمان مسلمان اقامه کردهاند، نصوصى که در منابع اسلامى وجود دارند، بر بطلان آن کفایت مىکند.