انسان مدرن، انسانی که وجود خود و باقی موجودات و جهان را به تفکر خویش وابسته می داند، انسانی است معلق و بی ثبات که عدم تعین در ذات اوست. اما روشن است که انسان واقعی نمی تواند در عمل بر این بی ثباتی تکیه کند. در نتیجه به یک معنا تاریخ انسان مدرن، تاریخ جستجوی نافرجام این ثبات است. آن زمان که انسان برای لحظه ای پذیرای ارزشهای ثابتی شود تا بواسطه آن قدری از حرکت دائمی بیاساید، تفکر خلاق آرامش او را برهم می زند و او را به حرکتی جدید فرا می خواند......آن زمان که من خود تعیین کننده ارزشهایی هستم که رفتار و کردار مرا تعیین میکند، هر عملی منوط به تصمیمی است که من بدون الگوبرداری صرف از سنت باید اتخاذ کنم. این تنهایی محض در برابر بی نهایت انتخاب دلیل و موجب اضطراب انسان مدرن است و رهایی از این نگرانی جز از طریق واگذاری بخشی یا تمامی وظیفه تعیین ارزشها به دیگری یا دیگران میسر نیست. دست کشیدن از آزادی در مقابل بدست آوردن آرامش و پذیرش کهنه در مقابل خروج از اضطراب وبحران......... مهم نیست که انسان بخشی از حق اندیشیدن خود را واگذار کند یا نه بلکه مهم این است که آگاه باشد که این کار را برای آرامش خیال خود انجام داده و به قیود ناشی از آن گردن نهد