گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
نوشته رولان بارت، ترجمه یوسف اباذری
اسطورهشناسی از آنجا که مطالعه نوعی از گفتار است، یکی از بخشهای همین علم گسترده نشانههاست که فردینان دوسوسور در حدود چهل سال قبل تحت نام نشانهشناسی تاسیس کرد. اسطوره نوعی گفتار است اسطوره نظامی از ارتباط است، اسطوره پیام است اسطوره احتمالا نمیتواند عین (ابژه)، مفهوم یا ایده باشد; اسطوره شیوهای از دلالت است، نوعی شکل است آدمی میتواند اسطورههای بسیار کهن را در نظر آورد، اما اسطورههای ابدی وجود ندارند;
بنابراین ما فرض میکنیم که زبان، گفتمان، گفتار و جز آن عبارت از هر واحد یا ترکیب بامعنایی باشند اعم از کلامی یا بصری; عکس برای ما به همان شیوه نوعی از گفتار است که مقاله روزنامه; حتی اشیاء نیز اگر منظوری را برسانند به گفتار مبدل میشوند. این شیوه تکوینی ادراک زبان در واقع با نفس تاریخ نوشتار توجیه میشود; مدتها قبل از ابداع الفبای ما، اشیائی مثل اینکاکوئیپو ( Inca quipu) (2) یا تصاویر مندرج در تصویرنگاریها (pictographs) به عنوان گفتار پذیرفته شده بودند.این امر به آن معنا نیست که آدمی باید گفتار اسطورهای را مثل زبان در نظر گیرد; در واقع اسطوره به قلمرو علمی کلی تعلق دارد که به وسعت زبانشناسی است و نام آن نشانهشناسی (semiology) است.
ما در هر نظام نشانهشناسانهای نه با دو بلکه با سه مضمون سروکار داریم. ما با دال، مدلول و نشانه (sign) روبهروییم.
ما در اسطوره باز هم همان الگوی سهوجهی را مییابیم که آن را توصیف کردم: دال و مدلول و نشانه.اما اسطوره در این معنا نظامی خاص است که از زنجیره نشانهشناسانهای ساخته شده است که قبل از آن وجود داشته است: [ اسطوره ] نظام نشانهشناسانه مرتبه دوم است.آنچه در نظام اول نشانه است (به عبارت دیگر پیونددهنده تام مفهوم و تصویر) در نظام بعدی به دالی صرف مبدل میشود.ما باید در اینجا به یاد آوریم که مصالح گفتار اسطورهای (خود زبان و عکس و نقاشی و پوستر و مناسک و چیزها و جز آن) هر اندازه که در آغاز متفاوت باشند به محض آنکه به تور اسطوره میافتند به کارکرد دلالتکننده محض فروکاسته میشوند.اسطوره آنها را همان مصالح اولیه میپندارد و وحدت آنها از آنجا ناشی میشود که جملگی به منزلت زبانی صرف فرومیافتند.اسطوره، چه با نوشتار الفبایی روبهرو شود چه با نوشتار تصویری، میخواهد که در آنها فقط و واژه غایی (final term) نخستین زنجیره نشانهشناسانه را مشاهده کند.و به دقت تعیین واژه غایی است که به واژه نخست نظام بزرگتری مبدل میشود که آن را برمیسازد و خود فقط جزوی از آن است.همه اتفاقات به گونهای رخ میدهند که انگار اسطوره نظام شکلی دلالتهای نخستین را به کنار مینهد.
بنابراین به دو نام نیازمندیم: 1- [ نامی ] در سطح تحلیل، یا به عبارت دیگر، [ نام ] به عنوان واژه غایی نظام نخست که من آن را دال مینامم و معنا میخوانمش (نام من شیر است، جوان سیاهپوستی سلام نظامی فرانسوی میدهد) و 2- [ نامی ] در سطح اسطوره که آن را شکل میخوانم. دال اسطوره خود را به شیوهای مبهم عرضه میکند: [ این دال ] در عین حال معنا و شکل است، از یک سو پر است از سوی دیگر تهی.
اما زمانی که معنا به شکل مبدل میشود حادثی بودن خود را پشتسر مینهد; خود را تهی میکند، فقیر میشود; تاریخ به هوا میرود و فقط کلمه باقی میماند و جابهجایی پارادوکسی در عملیات قرائت صورت میگیرد، نوعی واپسروی غیرعادی از معنا به شکل، از نشانه زبانی به دال اسطورهای. اما شکل تمامی این غنا را دور میکند: فقری که اکنون [ معنا ] به آن درغلتیده است نیازمند دلالتی است تا آن را پر کند و غنا ببخشد.
اما نکته ضروری در تمامی این عملیات این است که شکل معنا را سرکوب نمیکند بلکه فقط آن را فقیر میسازد، آن را دور میکند و آن را در فاصلهای در دسترس انسان قرار میدهد.آدمی بر آن میشود که معنا در حال مرگ است اما این مرگ، مرگی به تعویق افتاده است; معنا ارزش خود را از دست میدهد اما زندگی خود را حفظ میکند و شکل اسطوره از آن نیروی حیاتی خود را کسب میکند.نسبت معنا به شکل همانند ذخیره فوری تاریخ خواهد بود، نوعی غنای ذخیرهشده که در جریان تغییری سریع میتوان آن را احضار کرد و مرخص نمود: شکل باید مستمرا قادر باشد که مجددا در معنا کاشته شود و به مواد لازم برای تغذیه خود دسترسی یابد; و بیش از همه شکل نیازمند پنهان شدن در آنجاست.همین بازی مستمر قایمباشک میان معنا و شکل است که مبین اسطوره است.
منبع:http://www.hawzah.net/Per/Magazine/AR/index.htm