گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
اشاعهگرایی یک گرایش نظری است که در قرن نوزدهم ظهور کرد و تا قرن بیستم ادامه پیدا کرد.[به نظر میرسد همچنان ادامه دارد] زادگاه اصلی مکتب اشاعهگرا در کشورهای آلمانی زبان اروپا و به ویژه در اتریش بود. دو شاخة اساسی آن، وین و اشاعهگرایی آمریکایی بود. اشکالی از آن در بریتانیا و فرانسه مشاهده شده است.
1) توجه به تغییرات فرهنگی: چرا پدیدههای فرهنگی تغییر میکند، و شکل تغییر چگونه است.
2) توجه به شباهتهای فرهنگی: چرا پدیدههای فرهنگی به همدیگر شباهت دارند، میزان شباهت و تفاوت تا چه اندازه است؟
ü اشاعهگرایی تغییر را عموماً از ناشی از تأثیرپذیری از محیطی بیرونی میداند. که به دلیل همجواری یا انتقال و حرکت عناصر فرهنگ مبدأ را به فرهنگ مقصد منتقل رسانده است.
ü فرهنگ فعال نبوده بلکه منفعل است. فرهنگها بیش از آنکه زایش و تطور داشته باشند حرکت و جابجایی دارند.
ü اولویت در این حرکت از آن بعد جغیرافیایی است، اگر چه بعد تاریخی نیز نادیده انگاشته نمیشود.
تماس و همجواری دلیل تغییر فرهنگی: تماس و همجواری نقطة شروع اشاعه است و همین امر اشاعهگرایی را یک امر جغرافیایی عمدتاً و نه تاریخی میکند.
عناصر فرهنگی اشاعه یافته وابستگی متقابل به هم دارند: از مهمترین اصول تحلیل اشاعهگراست. و اینکه چگونه میتوان یک گروه از عناصر منسجم فرهنگی را تشخیص داد؟
نقد: مخالفان اشاعهگرایی معتقدند که چنین منطقی وجود خارجی نداشته، و حاصل منطق ذهنی پژوهشگر است.
فولکلور: حوزة مطالعاتی خود را با فرهنگیهای محلی اروپایی با تأکید بر فرهنگ المان، اتریش و سوئیس تعریف میکرد. ملیگرایی آلمان از علم فولکلور بهرههای زیادی به نفع خود برد.
مردمشناسی: علمی که مردمان غیراروپایی را مطالعه میکرد. مطالعات جغرافیایی در حوزة آلمانی زبانها، سرچشمة اصلی مکتب اشاعه شد. "فریدریش راتزل" نخستین اندیشمندی بود که در سال 1899 با انتشار کتاب "جغرافیای انسانی" بعد انسانی را در حوزة جغرافیایی وارد کرد. و با تأثیرپذیری از جبرگرایی فلسفی، به نظریة خود بعد سیاسی داد. این نظریه در عین داشتن بعد انسانشناختی، گرایش داروینیستی داشت.
شاگردان راتزل مکتب اشاعهگرایی وین یا مکتب تاریخی ـ فرهنگی را به وجود آوردند. دو مفهوم دایرة فرهنگی یا تمدنی و حوزة زمانی از مهمترین دستاوردهای نظری این مکتب بود.
1) دایرة فرهنگی: منظور از آن یک پهنة جغرافیایی است که در آن گروه زیادی از شباهتهای فرهنگی در قالب اشیاء، نهادها، باورهای، فنون و غیره مشاهده شود، به صورتی که بتوان مرزهای این پهنه را با خارج از آن ترسیم کرد. در هر دایرة فرهنگی، لازم است که علاوه بر وجود شباهتها بتوان یک کانون اشاعه را نیز مشخص کرد.
سرعت و میزان اشاعه در نقاط مختلف تفاوت خواهد داشت. موانع طبیعی، موانع سیاسی، فرهنگی، مانع پیشروی یا جلوگیری از اشاعه شده، و وجود عواملی مانند حمایت سیاسی، مبادلات اقتصادی، مهاجرت و ... سرعت اشاعه را افزایش خواهد داد.
منظور از کانون اشاعه، نقطهای است که زنجیرههای پدیدههای فرهنگی از آن در مسیرهای متفاوتی گسترش یافته، عمل اشاعه را به انجام میرسانند.
از جمله پژوهشهای مهم در این عرصة پژوهش "باومن" و "وسترمن" است که در آن قارة آفریقا به تعدادی دایره های فرهنگی تقسیم کردهاند. پژوهش مشهور دیگر به وسیلة "ل. اسپیر" دربارة منسک «رقص خورشید» در میان سرخ پوستان آمریکا انجام گرفت. "اسپیر" هشتاد منسک را در ارتباط با منسک مذکور ارزیابی کرد.
2) پهنه یا حوزة زمانی: مفهوم دیگر در اشاعهگرایی وین است. در این مفهوم محور اصلی پژوهش بععد تاریخی آن است. به این معنی که در بررسی پدیدهها به قدمت آنها توجه میشود. پژوهش به سوی باستانشناسی سوق دادهمیشود. لذا شکنندگی دادهها بسیار متصور است.
اشاعهگرایی در فرانسه و بریتانیا از اقبال کمتری نسبت به حوزة زبان آلمانی برخوردار بود. تنها محققی که میتوان در حوزة زبان فرانسه به آن اشاره کرد، "ژرژ مونتاندون" است. که در سال 1934 در کتابی با عنوان "اولوژونس فرهنگی" نظریات خود را تشریح کرد.
اگر چه اشاعهگرایی در بریتانیا از اقبال چندانی برخوردار نبود، اما شاخهای از اشاعهگرایی در آن با عنوان "اشاعهگرایی افراطی" به وجود آمد.
1)
2) بیشتر به نوعی گرایش ادبی ـ داستانی میماند.
3) به بیگانهگرایی نیز شباهت داشت.
"ج. الیوت اسمیت" و "و.ج.پری" بودند. کتاب اسمیت با عنوان مهاجرت فرهنگ ابتدایی و کتاب پری تحت عنوان "کودکان خورشید" بود که بیشتر از تخیلات و سلایق ادبی نویسندگان خود تغذیه شده بودند.
اشاعهگرای افراطی بر این باور حرکت میکرد که پدیدههای فرهنگی جهان، در تمامی فرهنگهای گوناگون، همگی دارای یک منشأ واحد بودهاند و این منشأ تمدن باستانی مصر بوده است. (مصرگرایی) ./ با اثبات وجود حوزههای متعدد منشأ طبیعی انسان، اشاعهگرایی افراطی به طور کامل بیاعتبار شد.
با وجود "فرانتس بوآس"، انسانشناسی امریکا جان تازهای به خود گرفت. او در واقع بنیانگذار انسانشناسی آمریکا است. "بوآس" از شاگردان راتزل بود. به عنوان یک طبیعتشناس و یک جغرافیدان در یک مطالعة میدانی برای مطالعة اسکیموها شرکت کرد. در اواخر قرن نوزدهم به آمریکا مهاجرت کرد و انسانشناسی را در آنجا بنیان نهاد.
بوآس توانست با ارائة استدلالهای علمی قدرتمند، تطورگرایی را که در این زمان قدرتی مطلق داشت به عقب بنشاند. هدف اصلی او در مبارزه با تطورگرایی، زیر سؤال بردن جبرگرایی طبیعی و اقتصادی بود. لذا وجود یک خط تاریخ یگانه در جوامع را انکار کرد.
او در قالب نظریة "خاصگرایی تاریخی" معتقد بود که هر یک از جوامع انسانی به گونهای "خاص" هستند.
انتقاد اساسی به این نظریه آن است که به دلیل تأکید زیاد بر "خاص" بودن جوامع، عملاً امکان تحلیل تطبیقی بر آنها را از میان میبرد. در حالی که این تحلیل از مهمترین ابزارهای مطالعة انسانشناسی است.
1)
2) بررسی موضوع از دیدگاه تاریخی یا تطوری
3) بررسی موضوع از دیدگاه جغرافیایی یا اشاعهگرا
4) مطالعة موضوع از لحاظ محیطشناسی
5) بررسی موضوع از دیدگاه روانشناسی
[شاید بتوان گفت که اشاعهگرایی بوآس تلفیقی است بین اشاعهگرایی و تطورگرایی. او بررسی تاریخی را از تطورگرایی و مطالعة جغرافیایی را از اشاعهگرایی گرفته است. و شاید اگر خاصگرایی افراطی او نبود، نظریهاش از اعتدال برخوردار میشد.]