گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
«عباس زریاب خویی» از چهره های برجسته دانشگاهی بود که هم سابقه تحصیلات حوزوی داشت و هم در دانشگاه های خارج و داخل درس خوانده بود و تدریس کرده بود. از شاگردان فروزانفر و نفیسی بود و تقی زاده او را به کتابخانه مجلس آورد. زریاب چندین کتاب تألیف و ترجمه کرد؛ بعد از انقلاب هم با دایره المعارف بزرگ اسلامی و نیز دانشنامه جهان اسلام همکاری می کرد. مدتی پیش از درگذشت وی که در بهمن 1373 رخ داد، آقای میرزا صالح مصاحبه ای مفصل با وی کرده و دیدگاه های او را به همراه برخی از خاطراتش در کتابچه ای با عنوان «گفت و گو با دکتر عباس زریاب خویی» توسط نشر فرزان منتشر کرد. در این کتاب نکات و خاطرات جالبی درباره تاریخ ایران، مشروطه، مصدق، حوزه های علمیه و خصوصا وضعیت فلسفه و عرفان در نظام حوزوی ایران وجود دارد. شاید در میان آنها بخشی که در اینجا انتخاب کرده ام، از اهمیت بیشتری برخوردار باشد که مربوط به مقایسه ای میان نظام آموزشی حوزه های علمیه با دانشگاه های ماست:
«می دانید درس های حوزه سه قسمت است، یکی مقدمات است که عبارت است از صرف و نحو و مقداری منطق و معانی و بیان. بعد می رسد به دوره ای که تقریبا مثل دوره متوسطه یا دبیرستان ما است که آن را دوره سطح می گویند در اصطلاح محصلین که کتاب های عالی تری از اصول فقه و فلسفه است، به اصطلاح دوره عالی تری است. دوره سطح که تمام شد (که معمولا عبارت است از خواندن شرح لمعه و مکاسب و رسائل و کفایه و شرح منظومه و اسفار و اینها) بعد منتقل می شوند به دوره خارج. درس خارج، درس کتاب نیست. آن که می گویند سطح یعنی از روی کتاب می خوانند؛ درس خارج این است که مجتهد نظریات و عقاید خودش را بدون مراجعه به کتاب معین بیان می کند. البته کتاب ها را انتخاب می کند و بعضی را قبول می کند و قول بعضی از علما را هم قبول نمی کند. یک مجلس بحث و کنفرانس و سمینار مانند است. این دیگر طول دارد و بستگی به استعداد شاگرد دارد که تا چند سال بتواند در این مجالس خارج شرکت کند تا خودش صاحب آن قدرت استنباط بشود. قدرت استنباط هم دو مرحله دارد یکی اجتهاد تجزّی یعنی در یک قسمت از فقه اجتهاد پیدا کند و بتواند در مورد مسئله ای اگر مراجعه کنند نظر دهد. یکی هم اجتهاد مطلق است که همه مسائل فروع و احکام را تمام کرده و دارای اجتهاد است و این دوره طول دارد و بسته به استعداد شاگرد دارد.
من مقدمات را در خوی خواندم و وقتی به قم رفتم دوره سطح رفتم که همان دوره دبیرستان است. در حدود سه یا چهار سال تمام کردم بعد رفتم درس خارج. درس مرحوم آیت الله حجت و درس آقاسید محمد تقی خوانساری و درس سید صدرالدین صدر بود و تا دو یا سه سال درس خارج بودم که نتوانستم به خاطر فوت پدرم بمانم.
این نظام دانشگاهی که ما داریم به نظر بنده واقعاً هیچ خوب نیست. این یک نوع تقلید از سایر دانشگاه هاست ولی نه تقلید عمیق، بلکه یک نوع تقلید سطحی است. اما این را صادقانه می گویم که حوزه ها یک محیط باز و علمی بود. یعنی کسانی که آنجا می رفتند اساسا به خاطر دانش و علم می رفتند و از خیلی جهات به دانشگاه های اروپا شباهت داشت. این که می گویند «آکادمیش فرایهایت» یا «آکادمیک فری دام» یعنی آزادی آکادمیک، این در حوزه ها بود. اصلا وقتی کسی به حوزه ها می رفت و درس می خواند کسی به او نمی گفت: چرا آمده ای؟ چکار می کنی و از کجا می خواهی شروع کنی؟ همین که می دیدند عاشق درس است، یک حجره ای به او می دادند؛ گاهی هم یک حقوقی در حدش معین می کردند. حالا کاری به این نداشتند که امتحان بدهد یا ندهد. اگر می خواند و برجسته می شد، این برجستگی اش خود به خود معلوم می شد؛ یعنی در جریان مباحثات، همین مباحثاتی که اسمش در دانشگاه های اروپا کنفرانس یا سمینار است، خودش یک نوع امتحان عملی بود، یعنی در جریان این مباحثات برجستگی افراد معلوم می شد. آنهایی که درس نمی خواندند و استعداد نداشتند، وضع آنها معلوم می شد، اما هیچ کس به او نمی گفت. چون در عمل این جوری بود که آدمی که درس نمی خواند و پیشرفت نمی کرد طبیعتا مطرود بود و در مباحثات به او اعتنا نمی کردند. این عدم اعتنای طبیعی یک نوع رفوزگی بود، یک نوع مردودیت بود و یک نوع سرشکستگی، و این به نظر من فوق العاده بود.
همین امر به صورت دیگری در دانشگاه های اروپا بود. چون در دانشگاه های اروپا دانشجو می توانست تا ابد برود و اسم نویسی کند؛ بعضی از دانشجویانی بودند که می گفتند: «ابی اشتودنت» یعنی دانشجویان ابدی؛ و یکی هم بود که مرتب می رفت با استاد تماس می گرفت. تماس با استاد در دانشگاه های اروپا و هم درحوزه ها خیلی خیلی مهم بود. در دانشگاه های اروپا، استاد یک شاگردی را می پسندد و با او تماس می گیرد و او را تربیت می کند. البته این در خود دانشگاه هست و در دانشگاه صورت می گرفت. ولی در عین حال یک ارتباط خارج از دانشگاهی است.
برای مثال یک کتابی هایزنبرگ نوشته که آن را بخوانید واقعا حظ می کنید. محیط همان محیط مدارس قدیم ماست. هایزنبرگ می گوید: وقتی که جوان ها دور هم می نشستند چه جوری در مورد فیزیک و فیزیک اتمی صحبت می کردند و استادشان همین هایزنبرگ را که دید آدم خیلی با استعدادی است گرفت و به خود نزدیک کرد. او را با خودش می برد و به سایر اساتید دانشگاه ها معرفی می کرد و در کنفرانس های علمی با هم بودند و پروفسور بور معروف او را به دانمارک برد. به این ترتیب است که هایزنبرگ می آید و متخصص درجه یک فیزیک می شود و نظریه جدیدی را مطرح می کند. نظیر همین در حوزه ها جریان داشت. استادی بود وقتی که می دید شاگردش خیلی برجسته است و خوب است، با او تماس نزدیک پیدا می کرد و راهنمایی می کرد. شاگرد هم در حوزه ها افتخار می کرد که بله من شاگرد فلان شخص هستم. این شاگرد فلان شخص بودن نه این که در یک جلسه عمومی باشد، نه، تماس می گرفت و حرف هایش را مطرح می کرد و بحث می کرد.
دیگر اینکه طلبه ها هدفی ایده آل داشتند. خوب، ایده آل طلبه اصلا این است که مثلا برود مجتهد بشود و اجتهاد کند و به مراتب عالی برسد. این بود که شب و روز فضای مدرسه پر از درس و بحث و مجادله بود به طوری که زندگی خصوصی و ناهار و شام غالبا فراموش می شد. برای مثال همین میرزا جهانگیر خان قشقایی، پدرش خان بود. خان قشقایی در سمیرم، یک روز پدرش بار زغالی به او می دهد و می گوید برو در اصفهان بفروش و او هم با یک تفنگ و نوکرش به اصفهان می رود و زغال هایش را می فروشد. بعد از کنار یک مدرسه که ظاهرا مدرسه صدر بود، رد می شود، می خواهد برود دستشویی به نوکرش می گوید: تفنگ را نگه دار تا من بروم و برگردم. وقتی به مدرسه می رود می بیند که عجب، این جا دنیای دیگری است. اصلا این جا آن صحبتی که نمی شود صحبت پول و تفنگ و بزغاله و زغال و این چیزهاست، حرف هایی می زنند که اصلا مربوط به این عالم و این زندگی نیست. منقلب می شود و می رود و می پرسد که این ها چه می گویند و این جا چه خبر است؟ جواب می دهند که اینها درس می خوانند. بعد می گوید:من چطور می توان این جا باشم. می گویند: یک حجره خالی پیدا می کنی مثل حجره ما، و نان هم اگر پیدا کردی می خوری و اگر پیدا نکردی نمی خوری، و همین حرف ها را شروع می کنی به زدن. می رود بیرون و به نوکرش می گوید: این تفنگ و این اسب را برگردان پیش پدرم و بگو که جهانگیر خان را دیگر نخواهی دید و در همان جا می ماند و درس می خواند و به مقامات عالی می رسد و فیلسوف درجه یک می شود. اما عمامه و اینها نداشت و همان لباس خانی خودش را حفظ می کند؛ کلاه و فلان و بهمان. به همان مدرسه می رود و مکلا هم می ماند و در همان جا هم می میرد.
حوزه های قدیمی این جوری بودند و خود بنده هم وقتی رفتم قم کسی به من نگفت: کی هستی؟ گفتم: آمده ام درس بخوانم. گفتند: حجره می خواهی، این حجره. یک حجره به من دادند و بعد اگر نان گیرمان می آمد می خوردیم و اگر هم نمی آمد می ماندیم برای فردا. اصلا در طلب چیزی نبودیم. فکر این نبودیم که فردا گرسنه خواهیم بود. عمده این بود که فردا چه درسی خواهیم خواند و چگونه مباحثه خواهیم کرد. این روح را من با یک تفاوت هایی در آسوان و در دانشگاه های آمریکا دیدم. از باب مثال می گویم: من در آسوان بودم. پروفسوری بود که مصر شناس بود، خط هیروگلیف یکی از مشکل ترین خط هاست، ششصد علامت دارد و یاد گرفتن آن خیلی طول دارد. آن جا رسم است که استاد یک سال پیش اعلام می کند که من سال آینده این درس را خواهم گفت. فلان آقا هم درس مصرشناسی خواهد داد. کسی که برای مصرشناسی و خواندن خط هیروگلیف نام نویسی می کند، یک آدم ایده آلی است چون نه نان دارد و نه آبی. اگر موفق شد ممکن است که ده سال تحصیل کند و دکترا بگیرد و بعد در یک دانشگاهی، یک محلی پیدا کند برای درس مصر شناسی. زندگی برای پول در آوردن و این چیزها نیست. بعد از مدتی یک دختر جوان آمد و اسم نویسی کرد. این پروفسور آمد و روز اول یک صفحه تایپ کرده بود و از این ششصد تا علامت پنجاه علامت را نوشته بود و بعد هم دو یا سه سطر از این کتیبه های مصری؛ بعد گفت: خانم این علامت ها را من گذاشته ام که هر کدام علامت چیه. در آخر هم سه سطر برای اینهاست، اگر این ها را دانستی می توانی تمرین کنی. این درس شماست. هفته آینده باید معانی این چهار سطر را بگویی. این را اگر شما به دانشجوی ایرانی بگویی، می گوید: من آمدم اینجا شما باید یک به یک اینها را توی دهان من بگذاری، مثل مرغ که با منقار می گیرد و توی دهان بچه اش می گذارد؛ شورش می کند و معلم را بیرون می کند. آن دختر یک فلاکس داشت و دو تا ساندویچ. صبح می آمد و غروب می رفت تا این علامت را یاد بگیرد و یاد گرفت و هفته آینده هم درست و قشنگ تحویل معلم داد. معلم علامات بعدی را نوشت. یک سال نگذشت که این خانم، محقق برجسته ای شد در مصر شناسی و بعد دکترا گرفت. این یک روح ایده آلیستی است. دانشجوی ایرانی روز اول می رود سر کلاس و می گوید: آقا شما چطور جزوه می دهی و چه جوری امتحان می گیری؟ آن جا چنین چیزهایی وجود ندارد.
برگرفته از: پایگاه اینترنتی کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران