گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
پساساختارگرایی تا حد زیادی محصول 1968 است. آنها وقتی خود را ناتوان از نابودی ساختارهای قدرت دولت دیدند، در صدد برآمدند ساختارهای زبان را تحت سیطره خود
اغلب متفکران پساساختارگرا تا حد زیادی متاثر از فلسفه نیچه بودهاند. نیچه با بت دولت و لیبرالیسم سیاسی مخالفت کرد، زیرا اساسا فردی ضد سیاست بود. او از تعلق به هر حزبی منزجر بود. نیچه به این دلیل با حکومت مخالف است که حکومت قدرتی است که زنان و مردان را با ارعاب به هماهنگی وا میدارد.
پساساختارگرایی تا حد زیادی محصول 1968 است. آنها وقتی خود را ناتوان از نابودی ساختارهای قدرت دولت دیدند، در صدد برآمدند ساختارهای زبان را تحت سیطره خود در آورند ( کارهای دریدا و دیگران، سایه ابهامی روی مفاهیم کلاسیک حقیقت، واقعیت، معنا و معرفت انداخت. معنا، مدلول ماحصل کلمات یا دالها هستند و همیشه در حال انتقال و پی ثبات بوده، نیم آنها حاضر و نیم آنها غایب است، پس چگونه میتوان به حقیقت یا معنای مشخصی دست یافت! ) هر گونه نظام اعتقادی منسجم، تبدیل به دشمن پساساختارگرایی شد. اکنون تمامی اندیشههای نظاممند و کلی مشکوک جلوه میکردند.
برخی از روشنفکران، و نه مستقیما خود پساساختارگرایان، به شدت از پساساختارگرایی تاثیر پذیرفته و از ایدههای آن برای حمله به مارکسیسم استفاده کردهاند. فلاسفه جدید معتقدند جامعه بشری همیشه و به صورت پیوسته سرکوبگر بوده است. آنها از اشکال مختلف رمانتیسم و فردگرایی حمایت میکنند. آنها از علوم و عقاید کلیگرایی، اعلام انزجار کرده و به خاصها رو میآورند. فلسفه جدید را نباید صرفا گرایش چند روشنفکر، بلکه بازتاب سردرگمی گسترده موجود در میان نسل 1968 دانست.
بسیاری از متفکران بر این باورند که ما در مرحله سردرگمی هستیم و نمیدانیم کجا میرویم. طنز قضیه این جاست که نظریهپردازی چون لیوتار و دیگران نیاز به یک نظریه عمومی دارند تا از این نظر خود که چرا امکان وجود یک نظریه عمومی وجود ندارد، دفاع کنند. این روشنفکران تنها بر ناهمگونی، واگرایی، ذهنیت، خودجوشی نسبی و جزئی تمرکز کردهاند.
برگرفته از فصل چهارم از کتاب پساساختارگرایی و پسامدرنیسم نوشته مادن ساراپ