بنیان مطالعات فرهنگی را می توان در سه چهرة کلیدی یافت: ایی. پی. تامپسون ، ریچارد هوگارت و ریموند ویلیامز. ادوارد تامپسون در کتاب « ایجاد طبقه کارگر انگلیس » ( 1963 ) نوعی تاریخ از پائین را نوشت و در آن زندگی، تجربیات، باورها، نگرش ها و کردارهای طبقة کارگر یا مردم معمولی انگلیس را مورد توجه قرار داد. این شیوة تاریخ نگاری به جای فرهنگ والا که موضوع مورد مطالعه روشنفکران اهل ادب بود تجربة زیستة گروه هایی از مردم را مورد بررسی قرار داد که قبلاً ارزش بررسی نداشته است. به علاوه، از طریق این آثار، مارکسیسم تاثیرات اولیه خود را بر ظهور رشته مطالعات فرهنگی نمایان می سازد. ریچارد هوگارت نیزدر کتاب خود « کاربردهای سواد » فرهنگ طبقة کارگر انگلیس را مورد مطالعه قرار می دهد. وی در این کتاب تغییراتی را که این طبقه در طی سال های 1930 تا 1950 تجربه کرده مورد بررسی قرار می دهد. فرهنگ مشترک یکی از مفاهیم مهمی است که مورد توجه هوگارت بود. برخلاف سنت اهل ادب هوگارت با این مفهوم، احساس همدلی و وحدت بیشتری با مردم و توده ها دارد تا روشنفکران. مرسوم است که شروع مطالعات فرهنگی را به انتشار کتاب کاربردهای سواد (1958) اثر ریچارد هوگارت و آثار ریموند ویلیامز نظیر انقلاب طولانی ( 1961) و فرهنگ و جامعه (1958 ) نسبت دهند. اما هوگارت و ویلیامز تحت تأثیر سنت منتقدان فرهنگ هستند که شاخص آنها ماتیو آرنولد و اف. آر. لی وس بودند. آرنولد نویسندة دوره ویکتوریایی در نیمة قرن نوزده بود. وی آغازگر بسیاری از مسائل و موضوعاتی بود که روشنفکران اهل ادب انگلیس سال ها پس از او مطرح کردند. شاخص کار آرنولد این بود که با برداشتی از فرهنگ به سراغ نقد اجتماعی رفت. آرنولد دولت را نیرویی تلقی می کرد که می تواند هدایت جامعه به سوی آرمان های بلند جمعی را به عهده بگیرد. از سوی دیگر آرنولد همیشه نگران پدیده آمریکایی شدن بود. منظورآرنولد از آمریکایی شدن اعتیاد مردم به ابتذال است که بر نبود معیارهای متعالی دلالت دارد. به بیان ساده آثار دیکنز نمونه اثری متعالی و متعلق به سنت بزرگ و رمان های عشقی آمریکایی مثالی از ادبیات مبتذل به شمار می رود. آرنولد برای خروج از پدیدة روبه فزایندة ابتذال در جامعه انگلیس زمان خود بر سه گانه دولت، فرهنگ و آموزش تاکید کرد. فرمول وی ساده بود: دولت تنها نیرویی است که می تواند از طریق آموزش مردم، سنت برگزیده ( فرهنگ متعالی ) را به مردم آموزش دهد. در بحث آرنولد فرهنگ، بهترین گفته ها و اندیشیده ها، جستجو برای کمال تلقی می شود و به معنای رشد همه جوانب طبیعت انسان است. به علاوه، در بحث آرنولد جایی برای فرهنگ طبقات فرودست جامعه به ویژه طبقة کارگر وجود ندارد. در سلسله مراتب فرهنگی آرنولد البته فرهنگ اریستوکراسی در رفیع ترین نقطه قرار دارد اما چون این طبقه رو به زوال رفته آرنولد به دنبال گسترش این فرهنگ از طریق آموزش و پرورش و تقویت طبقة متوسطی است که امر متعالی را نمایندگی کند. از این روست که تاکید بر فرهنگ متعالی با اعتقاد به وجود تمایزات سلسله مراتبی در جامعه و غفلت از سرزندگی و پویایی فرهنگ طبقات کارگر همراه می شود. سال ها زمان برد تا فرهنگ این دسته از اعضای جامعه موضوع مطالعه گردد و در نهایت مطالعات فرهنگی حوزة مطالعاتی خود را تعریف کند. جامعه شناسی فرهنگ ( sociology of culture ) را که گاهی جامعه شناسی هنرها می خوانند گرایشی است که در حوزة مطالعات فرهنگ از دهه 1970 قوت گرفت و ناظر بر چیزی است که امروزه تحت عنوان سازمان تولید فرهنگ معروف است. در این رشته سازمان اجتماعی تولید فرهنگ موضوع مطالعه است. اکثر جامعه شناسان در این حوزة تخصصی مبنای کارشان را بر یک سری قضایای پوزیتیویستی قرار داده اند. روش شناسی غالب در بین آنها مبتنی بر منطق آماری و نمونه گیری است. جامعه شناسی فرهنگی ( cultural sociology ) نیز از اساس ریشه در جامعه شناسی دارد. اما این گرایش با مفهوم چرخش فرهنگی ( cultural turn ) یا چرخش به سوی فرهنگ رابطة نزدیکی دارد. در اینجا با طیفی از نظریه های جامعه شناسی رو به رو هستیم که تمرکز اصلی آنها بر فرهنگ در معنای بسیار گسترده تری نسبت به درک این مفهوم در جامعه شناسی فرهنگ است که بیشتر هنرها به معنای خاص را در بر می گیرد. در جامعه شناسی فرهنگی، فرهنگ به کلیه باورها، ایده ها، ارزشها و موارد مشابه اطلاق می گردد. از این رو می توان جامعه شناسی فرهنگی را در کنار سایر حوزه های جامعه شناسی نظیر جامعه شناسی حقوق، آموزش، صنعتی و غیره قرار داد که بر جنبه های فرهنگی زندگی روزمره تاکید دارد. بسیاری از کسانی که ذیل جامعه شناسی فرهنگی قرار می گیرند با مطالعات فرهنگی آشنا هستند اما آنها مطالعات فرهنگی را رشته ای موثر و کارا نمی دانند. همان طور که ژانت وولف گفته است متفکران جامعه شناسی فرهنگی اعتقاد دارند که مطالعات فرهنگی چیز جدیدی به جامعه شناسی اضافه نمی کند. تفاوت های مطالعات فرهنگی و جامعه شناسی به عقیدة سیدمن مطالعات فرهنگی حداقل به سه شیوة، جامعه شناسی ( آمریکایی ) را به چالش می کشد. الف ـ در تصور از امر اجتماعی: درک امر اجتماعی در مطالعات فرهنگی از آن جهت متفاوت از جامعه شناسی است که در آن چرخشی نشانه شناختی یا چرخشی متنی صورت گرفته است. بیان سادة این عبارت آن است که واقعیت های اجتماعی به منزلة حوزه ای از نشانه ها، متون و دال های معنا دار در نظر گرفته می شود. در اینجا فرقی نمی کند که موضوع مطالعه چه باشد(برنامه های تلویزیونی، فیلم های سینمایی، رمان های عشقی، مطبوعات، خرده فرهنگ ها، یا هرچیز دیگر) اما امر اجتماعی با متن پیوند خورده است. نتیجة چنین رویکردی آن می شود که امر اجتماعی در اینجا عمیقاً فرهنگی تصور می گردد که به واسطة نشانه ها، معانی و در رابطه با هویت و تفاوت سازمان می یابد. در اینجا همه چیز از جمله رفتارها و رویه ها پر از معانی در نظر گرفته می شوند که به واسطة رمزهایی سازمان می یابند که پیوستگی آنها باید آشکار گردد. وانگهی متنی سازی جامعه ما را از قدرت و سرکوب یا مقاومت غافل نمی سازد. متن همان طور که گفته شد پر از معانی است که می تواند ایدئولوژیک بوده و نابرابری های موجود در جامعه را تداوم بخشد. تکیه بر متن سبب شده است تا بسیاری از موضوعاتی که در جامعه شناسی و حتی مارکسیسم دانشگاهی دیده می شود در اینجا غایب یا کمتر مورد توجه باشد: موضوعاتی نظیر ساختار اجتماعی، طبقه، پویایی اقتصادی، اشتغال، گروه های منزلت، مبادلات بازارو پویایی های اقتصادی. ب ـ در تصور از نفس: تفاوت دیگر میان مطالعات فرهنگی و جامعه شناسی به نظریه پردازی دربارة نفس ( خود) و عاملیت فردی بر می گردد. در جامعه شناسی قرائت های مختلفی را می توان یافت که گاه شکل گیری خود را پدیده ای ماقبل اجتماعی و گاه ان را محصول فرایند اجتماعی میدانند. در مورد نظریه تبادل، تکوین نفس ربطی به زمینه های اجتماعی ندارد در حالی که در مورد کنش متقابل نمادی و کارکردگرایی ساختاری خود در متنی ازمعانی حاصل از کنش متقابل و ارزش های اجتماعی شکل می گیرد. وجه تمایز مطالعات فرهنگی در تصور از خود به این نکته راجع است که گر چه نفس افراد در زمینه ای اجتماعی ـ گفتمانی شکل می گیرد اما امری پیوسته و به اصطلاح بسته نیست بلکه چندپاره ، باز و دائماً در حال تکوین است. ریشه این تفاوت به تکیه تحلیل های مطالعات فرهنگی بر شکل گیری گفتمانی خود است. بر اساس برداشت مطالعات فرهنگی خود در متنی از تعارض های گفتمانی شکل می گیرد. ( تأثیر چرخش گفتمانی و برداشت های روانکاوی بر مطالعات فرهنگی در این تحلیل کاملاً مشهود است.) ج ـ در تصور از معرفت اجتماعی: تفاوت سوم میان مطالعات فرهنگی و جامعه شناسی به رویکرد آنها به شناخت یا معرفت بر می گردد. قبلاً به این موضوع اشاره کرده بودم. به این معنا که مطالعات فرهنگی ضرورتاً دانشی با طرف و با دغدغه های سیاسی و اخلاقی است. بناست مطالعات فرهنگی دانشی را در اختیار ما بگذارد که با دگرگون کردن زندگی روزمره مردم به عدالت بیشتر اجتماعی منجر شود. در اینجا تلاش ها، ناظر بر تولید شناختی است که با جنبش های اجتماعی و تضاد های موجود در جامعه پیوند بخورد. این دیدگاهی است که در مقابل بی طرفی ارزشی و سیاسی جامعه شناسی قرار می گیرد. منبع: وبلاگ استاد رضایی
نوشته شده توسط قاسم ابراهیمی پور در جمعه 86/4/15 و ساعت 12:39 عصر |
نظرات دیگران()