دو نوع تحلیل در جامعه شناسی 1. یک نوع از تحلیل های اجتماعی بر خود صفت علمی می نهد. مراد آنها از مطالعه علمی آن است که محقق شرط عینیت (بی طرفی علمی ) را در فرایند پژوهش لحاظ کند. این شیوه تحقیق نسبتی قوی با مفهوم پوزیتیویسم در علوم اجتماعی دارد. نقدهای بسیاری بر این برداشت وارد شده است. مهمترین این نقدها از سوی مکتب فرانکفورت وارد است که در مجموع اعتقاد بر آن است که پوزیتیویسم خرد ما را مثله کرده است به این معنا که همه توان عقل و خرد انسانی را به عقل ابزاری فروکاسته است. 2. شیوة دیگر تحلیل بر نقش ذهنیت در تحلیل ها و به دنبال آن برتعهد سیاسی تأکید دارد . هرچند مطالعات فرهنگی در بدو پیدایش متاثر از یا در مقابل جریان رسمی جامعه شناسی تعریف نشده است اما این رشته از بعضی جهات متفاوت و گاه متعارض با جامعه شناسی است. در این رشته بر ذهنیت و تعهد سیاسی تأکید می شود در حالی که جامعه شناسی رسمی همواره این دو متغیر را آفت جامعه شناسی علمی خوانده است. تمرکز بر ذهنیت به این معنا ست که فرهنگ در ارتباط با زندگی روزمره و نحوه مواجهه مردم با محصولات فرهنگی در تجربه زیسته مطالعه می گردد. این به معنای دور شدن از ابژکتیویسم مورد نظر جامعه شناسی رسمی و افتادن درحوزه سوبژکتیویسم است. مطالعات فرهنگی برخلاف جامعه شناسی، سیاسی است. به این معنا که هیچگاه ناظری بی طرف محسوب نمی شود. روش در مطالعات فرهنگی در جامعه شناسی تأکید بر مطالعه وقایع اجتماعی با کمک روش های عینی مبتنی بر نمونه گیری است. این روش ها به اصطلاح روش های سخت و قطعی محسوب می شوند. اما مطالعات فرهنگی به دلایل زیادی نمی تواند بر اساس چنین روش هایی دست به مطالعه بزند. اول آنکه این رشته از ابتدا همت خود را مصروف مطالعه گروه های حاشیه ای در جامعه ساخته است. صِرف پرداختن به موضوعاتی که خارج از ساختار موضوعات رسمی نهادهای آموزشی آکادمیک قرار داشتند سبب شد تا مطالعات فرهنگی به روش های نرم و همدلانة تحقیق روی آورد. روش هایی که امروزه ما آنها را تحت نام روش کیفی می شناسیم. دوم آنکه از آنجائیکه بنا نیست رویه ها و کردارهای اجتماعی مرسوم و غالب در جامعه مورد بررسی قرار گیرد بنابراین نیازی به کاربرد روش های کمی و منطق نمونه گیری آماری در این جا نیست لذا پرداختن به گروه های اقلیت در جامعه متضمن کاربرد روش های ژرف کاوانه است. سوم، در اینجا به دلیل توجه به گروه ها و رویه های اجتماعی نامرسوم، مقاومت فرهنگی به جای تحلیل جامعه پذیری می نشیند. بنابراین می توان گفت این رشته در روششناسی خود نوعاً تفسیری و ارزش گذارانه است. تعارض با علوم آکادمیک مطالعات فرهنگی از حیث نهادی خود را در تعارض با علوم نهادمند آکادمیک تعریف کرده است. از ابتدا در این رشته سعی شده تا موضوعاتی مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد که در محافل دانشگاهی معمول نبوده اند. به همین دلیل است که گاه از این رشته به حوزه ای از معرفت ضد رشته ای یاد می شود. از این منظر مطالعات فرهنگی خود را از نخبه گرایی حاکم بر محافل دانشگاهی دور ساخته و اغلب به واکنشی پوپولیستی شبیه است. تعریف مطالعات فرهنگی وقتی نتوان مرز دقیقی برای حوزه ای علمی تعیین کرد احتمالاً رسیدن به تعریف واحدی از آن نیز با مشکلات بسیاری روبه روست. بر اساس برخی تعاریف میتوان مطالعات فرهنگی، را نوعی صورتبندی گفتمانی به معنای فوکویی تلقی کرد. استوارت هال معتقد است که مطالعات فرهنگی گفتمانهای چند گانهای دارد. به عقیدة وی مطالعات فرهنگی، همیشه مجموعهای از صورتبندیهای ناپایدار با خط مشیهای بسیار بوده است. هیچ گاه در مطالعات فرهنگی فرضیههای نظری تثبیت شده وجود نداشته است و همیشه باز و آزمایشی بوده است. البته بعضی مثل مکرابی، این خصلت مطالعات فرهنگی را موجب پویایی آن دانسته و آن را نقطه قوت قلمداد میکنند و کسانی مثل تونیبنت مطالعات فرهنگی را پاتوقی موقت برای سنتهای فکری مختلف میدانند که برخلاف گرایشهای دیگر، از مبانی و پارادایمهای تثبیت شده برخوردار نیست. موضوع و مفاهیم مطالعات فرهنگی مفاهیمی که به طور عمده در این گرایش مطرح اند: فرهنگ، کردارهای دلالتگر، بازنمایی، سیاست فرهنگ، موقعیتمندی، ترکیب و بیان، قدرت، فرهنگ عامه، ایدئولوژی، هژمونی، متنها و زمینه، مخاطبان، ذهنیت، هویت، گفتمان و صورتبندیهای گفتمانی متداولترین مفاهیم در مطالعات فرهنگی هستند. وحدت مفهومی حداقل شرایط لازم برای اعلام موجودیت قلمروی خاص برای مطالعة فرهنگ است. به نظر می رسد که همة این مفاهیم برای یک منظور تدارک دیده شده اند و آن مطالعه مناسبات قدرت در جامعه است. حداقل چیزی که مطالعات فرهنگی را از رشتههای دیگر جدا میکند پرداختن به قدرت و مناسبات آن در جامعه است. مطالعات فرهنگی حوزهای بین رشتهای، فرارشتهای و گاه ضدرشتهای است که در تنش برای در بر گرفتن برداشت گستردة انسانشناختی و برداشت تنگ دامنتر اومانیستی از فرهنگ است یعنی فرهنگ به مثابه امر زیباشناختی و فرهنگ والا و هم فرهنگ به مثابه شیوة کلی زندگی. این رشته در روششناسی خود نوعاً تفسیری و ارزش گذارانه است. اما مطالعات فرهنگی برخلاف سنت انسانگرایی، فرهنگ را با فرهنگ برتر هم ارز نمیداند واز این استدلال دفاع میکند که تمامی اشکال تولید فرهنگی باید در نسبت با سایر کردارهای فرهنگی و ساختارهای اجتماعی و تاریخی مطالعه شوند. رویکردهای عمده در مطالعات فرهنگی با این تعریف میتوان چند جهت گیری عمده را در مطالعات فرهنگی مشخص ساخت؛ الف) مطالعات فرهنگی اساساً بین رشتهای است و این مسئله در ملاحظات نظری و روش شناختی آن دیده میشود. ب) فرهنگ در مطالعات فرهنگی مقولهای است که در آن قدرت و مقاومت نقش مهمی دارند. در اینجا، فرهنگ قلمروی تلقی می شود که گروهی به دلیل امتیازاتی که دارند سعی میکنند معانی مرجح را در متونی که تولید میکنند به دیگران عرضه کنند تا از این رهگذر منافع خود را تضمین کنند. ج) مطالعات فرهنگی، سیاسی است. در این زمینه البته نقدهایی به این رشته وارد است. بحث قدرت، مقاومت، باز تولید سلطه و ایدئولوژی مفاهیمی هستند که از مطالعات فرهنگی، مطالعهای علمی اما، معطوف به عمل سیاسی ساخته است. د ) و بالاخره، برای کسانی که از نظریه های منفی باف مکتب فرنکفورت یا سایر نسخه های مارکسیستی خسته شدند مطالعات فرهنگی امکانی جدید برای رویکردی چپ اما جدید با توان نقد مثبت ( ایجابی) است. منبع: وبلاگ استاد رضایی (لینک مطالعات فرهنگی)
نوشته شده توسط قاسم ابراهیمی پور در شنبه 86/4/16 و ساعت 5:27 عصر | نظرات دیگران()