گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
محورهاى پنج گانه
مسیرى را که جان هیک براى تامین مدارا و تسامح اجتماعى طى مىکند، به صورت زیر مىتوان ترسیم کرد:
پلورالیسم معرفتى - پلورالیسم دینى - پلورالیسم نجات شناختى
پلورالیسم اجتماعى
در شکل فوق پنج مسیر در پنج محور مشخص شده است: محور نخست مسیرى را نشان مىدهد که پیش از این در دو شکل شماره اول و دوم ترسیم شده بودند. مسیرى که از محور اول وجود دارد، همان مسیرى است که لیبرالیسم براى دفاع از جامعه مورد نظر خود طى مىکند ، و اما محورهاى بعدى یعنى محورهاى شماره (2) و (3) و (4) و (5) مسیرهایى را نشان مىدهند که جان هیک طى مىکند. او در این مسیرها همان نیازى را تامین مىکند که لیبرالیسم در تقابل با اندیشهها و اعتقادات دینى نیازمند آنها است. بر راههایى که جان هیک در محورها و مسیرهاى استدلالى خود طى کرده است، برخى اشکالات نظرى و عملى قابل طرح است.
نقد محور اول:
محور اول مسیر بین پلورالیسم معرفتى و پلورالیسم اجتماعى را نشان مىدهد. این محور همان مسیر انتقال از توصیف به توصیه است.
مراد از پلورالیسم معرفتى در این محور، نوعى از کثرتگرایى است که بر مبناى نسبیت فهم و یا نسبیتحقیقتشکل گرفته باشد. باید توجه داشت که نسبیت فهم به تنهایى به این نوع از کثرتگرایى منجر نمىشود; مثلا کانتبا آن که به نسبیت فهم قائل است، به دلیل این که معارف پیشینى انسانها را یکسان و ثابت مىداند، معرفت و فهم نسبى همه انسانها را مشترک مىداند. نسبیت فهم در اندیشههاى نوکانتى، به پلورالیسم معرفتى و بلکه در نهایتبه نوعى نیهلیسم و هرج و مرج معرفتشناختى منتهى مىشود. (1)
نظریهپردازان لیبرال بر مبناى این نوع کثرت گرایى معرفتى - بدون آن که به قلمرو مباحث هستىشناختى وارد شوند - از ارزش یکسان اندیشههاى مختلف خبر داده و به دنبال آن، ضرورت تحمل ، تساهل و مداراى اجتماعى را نتیجه مىگیرند، و حال آن که این نتیجهگیرى به لحاظ منطقى خالى از اشکال نیست; زیرا اگر هیچ یک از اندیشههاى مقابل و رویاروى، به دلیل نسبى بودن فهم، دلیلى بر حق بودن خود ندارد، و همه ایدئولوژىها در محرومیت از حقیقت مشترکند، توصیه به تسامح تساهل و مداراى اجتماعى نیز از این قاعده خارج نبوده، به عنوان یک اندیشه ایدئولوژیک، دلیلى بر حقانیت و صدق آن نیست. به بیان دیگر دعوت به تسامح و مدارا، اندیشهاى است که در قبال دعوت به ستیز و درگیرى قرار مىگیرد، و اگر گزارهاى که به ستیز دعوت مىکند، هویتى ایدئولوژیک دارد، گزاره نخست نیز از همین خصوصیتبرخوردار است.
پلورالیسم معرفتى نه تنها امکان وصول به حقیقت را نسبتبه همه ایدئولوژىها، نفى مىکند، زبان و منطق مشترک مفاهمه و گفت و گو را نیز از بین مىبرد، و در شرایطى که ساحت تفکر به این افق تنزل یابد، هیچ معیار و میزانى براى داورى درباره واقعیتهاى فرهنگى و اجتماعى باقى نمىماند و در این حال منطق واقعیت که همان منطق اقتدار و زور است، فارغ از منطق حقیقتبه مسیر خود ادامه مىدهد و بلکه خود جاى حقیقت را نیز گرفته آنچه را که به عنوان حقیقت گفته مىشود، در حاشیه خود تفسیر و توجیه مىکند.
مشکل گذر از پلورالیسم معرفتى به پلورالیسم اجتماعى، مشکلى است که از قرن نوزدهم مورد توجه بسیارى از نظریه پردازان غربى و از جمله رمانتیستهاى آلمانى قرار گرفت. آنان پس از آن که از علم قدسى دستشسته و در اعتبار متافیزیک و عقل عملى را نیز تردید کردند به محدودیتهاى ذاتى دانش تجربى پى بردند و در نتیجه به جاى آن که نظیر برخى از پوزیتویستهاى قرن نوزدهم به تولید ایدئولوژى علمى بپردازند، از هویت غیر علمى ایدئولوژىها سخن گفتند. آنها ایدئولوژى را نه صرف علم و شناختخارج بلکه میدان عمل و سازندگى جهان خواندند. ایدئولوژیک در پى معرفتبه عالم نیست، بلکه به دنبال تغییر و ساختن جهان مىباشد و گزاره هایى که براى تحول و تغییر ساخته مىشود، با گزاره هایى که براى تفسیر آن شکل مىگیرد، تفاوتى جوهرى دارد.
ماکس وبر با شناخت کرانههاى دانش ابزارى، از یک سو ناتوانى علم را براى حضور در عرصه ایدئولوژى مىدید و از دیگر سو حضور ایدئولوژى را براى فعالیت و تکاپوى فرهنگ و جامعه انسانى ضرورى مىانگاشت. او در حالى که برفقدان متافیزیک و دانشى که بتواند بر اریکه داورى در ایدئولوژى قرار گیرد، اشک تمساح مىریخت از ضرورت وجود ایدئولوژى سخن مىگفت، و چون معیار و میزانى را براى ترجیجیک ایدئولوژى بر ایدئولوژى دیگر نمىیافت، به صراحت اعلام مىکرد که هرکس از شیطان خود پیروى کند. (2)
عمل و رفتار انسانى به هر سبک و سیاقى که باشد، حکایت از حضور گزینش و یا توصیهاى ویژه دارد و هیچ گزینش و رفتارى بدون ایدئولوژى نمىتواند باشد. بنابراین لیبرالیسم و دموکراسى لیبرالى نیز فارغ از ایدئولوژى نیست، بلکه خود یک ایدئولوژى است و در شرایطى که به دلیل نسبیت فهم، و هرج ومرج معرفتى راهى براى داورى بین ایدئولوژىها و شناختحق و باطل بودن آنها نیست، پس امکانى براى حقانیت این ایدئولوژى نیز وجود ندارد.
اشکال دیگرى که وجود دارد این است که توصیهاى که بر مبناى پلورالیسم معرفتى ونسبیت فهم شکل گرفته است، گر چه با عنوان تسامح ومدارا است ولکن در حقیقت هیچ مدارا و تسامحى را تاب نمىآورد، بلکه توصیهاى به شدت سرکوبگرانه است.
تفاوت این اشکال با اشکال پیشین در این است که در اشکال نخست مترجم، ملازمه بین پلورالیسم معرفتى و وجوب تسامح است و اشکال ناظر به مفاد و محتواى توصیه است; تسامحى که مبتنى بر پلورالیسم معرفتى و نسبیت فهم است و به لحاظ نظرى مستلزم تکذیب همه افراد و اشخاصى است که داعیه حقانیت دارند، و به لحاظ عملى نیز نظریهپردازان دموکراسى لیبرال کسانى را به عنوان شهروند جامعه مورد نظر خود صاحب راى مىدانند که به هنگام حضور در پاى صندوق راى به حقیقتى در فراسوى خواست و اراده روزمره خود قایل نباشند، و خود را خالق حقیقتبدانند و یا اگر حقیقتى هم باشد، بیرون از حوزه علم و عمل خود بدانند. از نظر آنان افرادى که به این افق از فهم نرسیده باشند، و خود را واصل به حقیقتبدانند شایستگى دموکراسى نداشته و نیازمند به نوعى دمکراسى کنترل شدهاند. ارزش راى شهروندان در دموکراسى کنترل شده تا جایى است که اثرى تعیین کننده، در شالودهها و بنیانهاى نظرى آنان نداشته باشد.
نقد محور دوم:
محور دوم ، مسیر پلورالیسم معرفتى به سوى پلورالیسم دینى است. پلورالیسم معرفتى هنگامى که براساس نسبیت فهم سازمان مىیابد، در حقیقت پلورالیسم دینى را نتیجه نمىدهد. کثرت و تنوع چیزى را نتیجه مىدهد که به غلط معرفت دینى نامیده مىشود; زیرا معرفت دینى در صورتى به راستى معرفت دینى است که ارزش معرفتى خود را نسبتبه حقایق دینى حفظ کند و حال آن که بر مبناى نسبیت فهم حقایق دینى هرگز به افق آنچه معرفت و آگاهى دینى نامیده مىشود، وارد نمىشود; بلکه شبحى از آن در حجاب پندارها و ذهنیتهاى پیشین ظاهر مىشود. بر اساس نسبیت فهم، سایه ذهنیت آدمى بر حقایق دینى و دیگر حقایق عینى چنان سنگین و گسترده است که حتى راهى براى شناختشباهتیا عدم شباهت آن حقایق با اشباح ذهنى وجود ندارد.
پلورالیسم معرفتى، هنگامى که از آموزههاى نوکانتى بهره مىبرد، کثرتى غیر قابل تقلیل از سازههاى ذهنى را به دنبال مىآورد که همه آنها در مانع بودن براى وصول به حقیقتیکسان و مساوى هستند. مفاهیم و معانى متکثرى که از این طریق پدید مىآیند به جاى آن که چراغ حقایق دینى باشند، حجاب آنها هستند و این حجابها در سه سطح، مانع از اتصال آدمى به حقایق قدسى و آسمانىاند:
سطح نخست: مربوط به فهم آدمیان از درک متون و نصوص دینى است; زیرا متون و نصوص دینى که رهاورد انبیا و اولیا الهى مىباشد بر مبناى نسبیت فهم هرگز به متن آگاهى و معرفتبشر وارد نمىشوند. هیچ انسانى نیز به متن آن راه نمىبرد، بلکه هر کس از حجاب ذهنیتخود به قرائت مىپردازد.
سطح دوم: مربوط به همان نصوص و متونى است که از طریق انبیا و اولیا به عرصه حیات و فرهنگ بشرى وارد شدهاند; زیرا آن معانى نیز مستقیم و یا حتى با حفظ هویتخود به متون دینى راه نمىیابند. انبیا پس از تجربه حقیقت قدسى و متعالى به ترجمه آن مبادرت مىورزند. نصوص دین گرچه رهاورد تجربه پیامبران آنان است، اما از مسیر ترجمه به دست دیگران مىرسد، و ترجمه همواره از مسیر شاکله ذهنى و فرهنگى آنان واقع مىشود و این مسیر بر مبناى نسبیت فهم مسیر نزول، ظهور و تجلى همان حقیقت نیست، بلکه مجراى دگرگونى و تغییر و تبدیل آن مىباشند. در این دیدگاه کسى که به تجربه قدسى نایل مىشود، آن را در قالب ذهنیت دانستههاى پیشین خود، ترجمه و تفسیر مىکند. به همین دلیل است که متون مختلف و نصوص مغایر گاه متضاد شکل مىگیرند.
سطح سوم: مربوط به متن تجربه است. بر اساس آنچه جان هیک بیان مىکند تفاوت این سطح با دو سطح پیشین، این است که دو سطح سابق در فرآیندى آگاهانه شکل مىگیرند; ولى متن تجربه معمولا فرآیندى ناخودآگاه دارد. در مسیرى که جان هیک بر مىگزیند، در متن تجربه نیز مواجههاى شفاف و ناب با واقعیت عینى و خارجى رخ نمىدهند; بلکه متن تجربه قدسى نیز «فرآیندى ناخود آگاه و از روى عادت است که حاصل تعاملى است که با محیط پیرامون، بر پایه یک سلسله از مفاهیمى که جهان عملى و قابل بهره بردارى معناى ما را تشکیل مىدهد، انجام مىشود.» (3)
دیانتى که بر مبناى پلورالیسم معرفتى از مسیر دوم در دسترس آدمیان قرار مىگیرد، حقیقتى قدسى و آسمانى نیست، بلکه مجموعه متکثرى از مفاهیم و معارف مختلف متشتت و متغایر است که در سه لایه با حجابهاى ذهنى بشرى در هم آمیخته و تغییر یافته است. حجابهاى سهگانه به نحوى مستوعب و فراگیر همه ابعاد این مجموعه را در بر مىگیرد; به گونهاى که هیچ گزاره و یا قضیهاى فارغ از آنها و به نحوى مطمئن و یقینى نمىتواند از ماوراى خود حکایت کند. بنابراین حتى گزارهاى که از حضور حقیقت قدسى خبر مىدهد نیز نمىتواند خارج از ظرف تفسیر و در نتیجه تردید قرار گیرد.
با این بیان هیچ امتیازى بین دیدگاههاى دینى و غیردینى نیز باقى نمىماند. جان هیک در اعتراف به این مسئله مىنویسد:
«آن چیزى که به صورت دینى تفسیر و تجربه مىشود، در ذات خود مبهم و دو پهلو است و از این جهتشبیه یک تصویر معما است. بدین ترتیب مىتواند به صورت غیرمذهبى نیز ادارک شود.» (4)
کثرتى که از این طریق براى دین تبیین مىشود، در حقیقت کثرت بخشى از انباشتههاى ذهنى بشر است که در کنار دیگر پنداشتههاى او قرار گرفته و هیچ امتیاز واقعى و جوهرى بین آنها نیست. این تحلیل به جاى آن که پلورالیسم دینى را نتیجه دهد، اولا: ارتباطى را که بشر از طریق آگاهى و با حقایق دینى مىتواند داشته باشد، در مراحل مختلف قطع مىگرداند. ثانیا: پلورالیسم و کثرت پراکندهاى از معارف و یا پندارهاى صرفا بشرى را نتیجه مىدهد.
اشکال سومى که بر تحلیل فوق مىتواند وارد شود این است که اگر چه جان هیک جهتحفظ موضع متکلمانه خود از سبیتحقیقتسخن نمىگوید و حضور امر متعالى قدسى را مفروض مىدارد، اما لازمه منطقى دیدگاههاى نوکانتى و یا اندیشه ویتگنشتاین چیزى جز نسبیتحقیقت نیست; زیرا اگر همه مفاهیم و گزارههایى که در افق فهم انسانى وارد مىشوند، عاجز از حکایت از واقع هستند، گزاره هایى که از حضور حقیقت در فراسوى ادراک فهم بشر خبر مىدهند نیز مشمول این قاعده قرار گرفته، اعتبارى به لحاظ حکایت از مصداق عینى خود ندارند. بنابراین هر چه از حقیقت گفته یا فهمیده مىشود و هر چه در باره صدق و یا کذب قضایا بیان مىشود، در دایره ادراک و فهم بشر قرار داشته به احکام آن محکوم است; یعنى اگر فهم و ادراک آدمى نسبى است، حقیقتى که در ظرف فهم او شکل مىگیرد نیز نسبى است. بر اساس نسبیتحقیقت هر گروهى هر چه را قیقتبداند، به لحاظ فهم و ادراک او حقیقت است. براى حقیقت، میزان، معیار و نفس الامرى در فراسوى فهم و ادراک افراد نیست . نسبیتحقیقتحقایق متعالى دینى، یعنى همان ساحتى را که در فراسوى حجابهاى سهگانه فرض مىشود، به افق ادراک و فهم آدمیان تنزل داده و به سطح دیگر پدیدارهاى ذهنى فرو مىکاهد و این امر در حقیقتبه نفى حقایق دینى منجر مىشد.
نقد محور سوم:
جان هیک در محور چهارم از پلورالیسم دینى، به سوى پلورالیسم نجاتشناختى راه مىبرد. او مىکوشد تاادعاى مسیحیان و یا متدینانى را که دین خود را تنها راه فلاح، و نجات آدمیان مىدانند، و دیگر انسانها را گرفتار قهر الهى مىپندارند، با استفاده از آنچه که پلورالیسم دینى مىنامد، اصلاح کند.
به نظر او این ادعا از این جهتبه وجود مىآید که متدینان شناختخود را نسبتبه حقیقت، شناخت درست و حق مىدانند، و اعتقاد و باور دیگر ادیان و یا دیگر انسانها را اعتقادى نادرست و باطل مىشمارند. از نظر جان هیک پلورالیسم بر اساس نسبیت فهم همه مدعیات مختلف گوناگون و حتى متضاد یا متناقضى را که درباره حقیقت قدسى است، در عرض یکدیگر مىنشاند; چندان که هیچ متدینى نمىتواند اعتقاد خود را مطابق با واقع دانسته و یا آن که اعتقادات دیگران رابه بطلان متهم گرداند. بر این اساس همه آدمیان از فهمى یکسان نسبتبه حقیقتبرخوردارند. در نتیجه هیچ دلیلى براى رستگارى و سعادت یک گروه و گمراهى گروههاى دیگر نیست.
راه حلى که به این طریق، براى تبیین مسئله کلامى نجات ارائه مىشود، با آن که فاصله بین انسانهاى سعید و شقى و امتیاز راهیافتهگان و گمراهان را از بین مىبرد، با صرف نظر از اشکالاتى که ناظر به بنیادها و مبانى معرفتى آن است، از دو اشکال اساسى مهم دیگرى برخوردار است: اشکال اول این است که این راه، سعادت یا فلاح همه انسانها را نتیجه نمى دهد، ولى گمراهى و ضلالت همگان را به دنبال مىآورد. به بیان دیگر این راه فاصله بهشتیان و دوزخیان را با تضمین فلاح و رستگارى براى همه انسانها از بین نمىبرد، بلکه این فاصله را با انکار فلاح و رستگارى مؤمنان هموار مىگرداند.
استدلالى که براى نجات مسیحیان مىشود، از دو مقدمه بهره مىبرد: مقدمه نخست این است که مسیحیان مسیر وصول به حقیقت را شناخته و به آن گرویدند و مقدمه دوم این است که کسانى که مسیر حقیقت را شناخته و به آن متصل شدهاند، اهل فلاح و رستگارى هستند و غیر آنها محروم از فلاح مىباشند. نتیجهاى که از این قیاس گرفته مىشود، این است که مسیحیان اهل فلاح در رستگارى بوده و دیگران به دوزخ وارد مىشوند.
مسیر حقیقت در اعتقاد به حضرت عیسى - علیهالسلام - است. این مسیر از طریق ورود عیسى - علیهالسلام - به طبیعت و فدا شدن او هموار شده است.
جان هیک براى رد این استدلال، صغراى قیاس را محل تردید قرار مىدهد. او ادعاى مسیحیان و همچنین ادعاى هر گروه دیگرى را که داعیه شناختحقیقت را داشته باشد، بر مبناى نسبیت فهم انکار مىکند، و این مقدار، فلاح و رستگارى همگان را نتیجه نمىدهد. جان هیک باید کبراى استدلال مزبور را نیز ابطال گرداند; زیرا اگر کبراى استدلال صحیح باشد، تلاش او مبنى بر اثبات محرومیت همگان از حقیقت تنها ، شقاوت و یا عذاب آنان را نتیجه مىدهد.
اشکال دومى که بر مسیر سوم وارد است، این است که این مسیر مسئله نجات را از طریق بىاعتبار کردن همه گزارههاى دینى و از جمله بى اعتبار کردن اصل مسئله نجات به ثمر مىرساند. راهى را که هیک مىپیماید در حقیقتحل مشکل نیست; بلکه حذف صورت مسئله است; زیرا بر مبناى نسبیت فهم، همه آنچه مؤمنان یا متکلمان درباره مساله نجات و رستگارى خود مىگویند، مبنى بر فهم نسبى آنان از دیانت است، و نسبیت فهم ارزش معرفتشناختى آن را در معرض تردید و شک قرار مىدهد.
نقد محورهاى چهارم و پنجم
جان هیک از پلورالیسم دینى و نجات شناختى به سوى پلورالیسم اجتماعى گام بر مىدارد. او معتقد است که پلورالیسم دین توصیفى است که توصیه به پلورالیسم اجتماعى را به دنبال مىآورد و پلورالیسم نجاتشناختى مانعى را که بر سر راه پلورالیسم اجتماعى است، از میان بر مىدارد; زیرا تا زمانى که گروهى خود را اهل حقیقت، سعادت و نجات دانسته و جمعى دیگر را اهل باطل یا دوزخ مىشمارند، زمینههاى روانى کافى را براى مدارا و تحمل یکدیگر نمىتوانند داشته باشند; بلکه حق بودن خود و یا باطل بودن دیگران را مبناى مقابله و رویارویى با یکدیگر قرار مىدهند.
اشکالات مشترکى که به این دو مسیر وارد است، همان اشکالاتى است که بر مسیر اول وارد شد. همان گونه که پلورالیسم معرفتى به لحاظ منطقى پلورالیسم اجتماعى را نتیجه نمىدهد، پلورالیسم دینى و یا پلورالیسم نجاتشناختى نیز به پلورالیسم اجتماعى منجر نمىگردد.
پلورالیسم دینى جان هیک به شرحى که گذشت، بخشى از پلورالیسم معرفتى اوست که بر مبناى نسبیت فهم سازمان مىیابد. از نسبیت فهم، ضرورت و یا حق بودن مدارا و یا تسامح اجتماعى نتیجه گرفته نمىشود; بلکه بر مبناى نسبیت فهم، همه اندیشهها و از جمله اندیشه کسى که به نفى شکیبایى و بردبارى اجتماعى پرداخته و به حذف و نابودى دیگران نظر مىدهد، با اندیشه کسى که تسامح و یا تسلیم شدن در برابر همگان را مىپذیرد، به لحاظ معرفتى ارزشى یکسان پیدا مىکند و معیار و میزانى براى داورى منطقى و ترجیح علمى یکى از دو نظر بر دیگرى باقى نمىماند. در چنین شرایطى که ادله منطقى، تعارض و تساقط پیدا مىکنند، منطق و قدرت و یا اقتدار بدون آنکه به مرجعیت امر برترى تن در دهد، به کار خود ادامه مىدهد.
پلورالیسم نجاتشناختى جان هیک نیز از طریق پلورالیسم دینى او به پلورالیسم معرفتى ختم مىشود و کاستىهایى که براى انتقال از پلورالیسم معرفتى به سوى پلورالیسم اجتماعى وجود دارد، در مسیر گذر از پلورالیسم نجات شناختى به پلورالیسم اجتماعى نیز موجود است.
اشکال دیگر ناظر به محتواى توصیهاى است که باعنوان تسامح بر مبناى پلورالیسم دینى داده مىشود.
این توصیهها مبتنى بر پلورالیسم دینى است; نظیر توصیهاى که محور نخستین بر مبناى پلورالیسم معرفتى ارائه مىکرد. توصیه نخستین به نحو عام، ناظر به همان ایدئولوژىها و عقایدى است که به عنوان رقیب براى لیبرالیسم متاخر شناخته مىشوند، حال آن که توصیه اخیر تنها ناظر به ادیان مختلف است، و همین حقایق موجب مىشود تانقش سرکوبگرانه این توصیه به مراتب افزونتر از توصیه نخستین باشد; زیرا بسیارى از ایدئولوژىهایى که در رقابتبا لیبرالیسم مطرح مىشوند، داعیه تعیین ندارند. واما ادیان مختلف همگى مدعى ارائه حقیقت هستند. و پلورالیسم دینى، در نخستین کلام خود با نسبى دانستن فهم دینى، شکاکیت را به متن معرفت دینى نیز سرایت داده و ارزش معرفتشناختى معارف دینى را انکار مىکند، و در توصیه خودش اذعان و اعتراف متدینان را به این شکاکیت فراگیر طلب مىکند.
«یورگن مولتمان کثرتگرایى در دین را نظیر مصرفگرایى در جامعه غربى مىداند و آن را متهم به داشتن نوعى تسامح سرکوبگرانه مىکند; تسامحى که هر چیزى را که امکان ذهنى داشته باشد مجاز مىداند; ولى به هر واقعیت عینىاى که به وسیله نمادهاى دینى قابل دسترسى باشد، به دیده تردید مىنگرد.» (5)
مدارا و تسامحى که بر اساس پلورالیسم دینى توصیه مىشود، بر خلاف عنوان نام خود، هم در مقام نظر و هم به لحاظ عمل تنها به یک قرائت از دین رضایت مىدهد، و هیچ قرائت دیگرى را تحمل نمىکند. قرائت مورد نظر این دیدگاه همان است که حقیقت تسامحى دین در فراسوى فهم ادراک بشر در تبعید است. پلوارالیسم دینى با همه تردید و شکاکیتى که به تار و پود آگاهى و معرفت دینى بشر نسبت مىدهد در خطا بودن اندیشه کسانى که مدعى دریافتحقیقت هستند، تردیدى روا نمىدارد.
نظریهپردازان دموکراسى لیبرال همانگونه که به لحاظ نظرى صدق و حکایتباورهاى دینى را در معرض تردید و بلکه انکار قرار مىدهند، به لحاظ علمى نیز درهاى جامعه خود را بر روى متدینینى که از حضور حقایق دینى در عرصه زندگى اجتماعى بشر دفاع مىکنند، مىبندند.
جان استوارت میل در دهه پایانى قرن نوزدهم، پس از برشمردن خصوصیات و ویژگىهاى جامعه لیبرال، و پس از بیان این که همه شهروندان از حق راى برخوردارند، به این نکته تصریح مىکند که این حق، مخصوص انسانهاى بالغ و عاقل است، و مراد او از غیربالغ و غیرعاقل کسانى هستند که خود را واصل به حقیقتى مىدانند که در فراسوى آنهاست. از نظر او کسانى که به بینش الهى براى احکام اجتماعى و یا اخلاقى خود قائل هستند و خود را حاکم بر سرنوشتخود نمىدانند، بهترین نوع حاکمیتبراى آنان، دیکتاتورى است، به شرط آن که دیکتاتورى همت و تلاش خود را در جهت تغییر معرفت و شناخت آنان به کار گیرد. (6)
نظیر آنچه را که در دهه پایانى قرن نوزدهم در تبیین دموکراسى لیبرال بیان شده است، در عبارت پوپر، در دهه پایان قرن بیستم مىتوان دید. او در مصاحبه با اشپیگل در سال 1992 دموکراسى را مخصوص آدمهاى غربى دانست و بخشى دیگر جهان را در حکم کودکانى خواند که نیازمند به قیم و سرپرستى جهان غرب هستند. او درباره وضعیت نابسامان کشورهاى جهان سوم گفت: «ما اینها را در حالت ابتداى و خیلى زود به حال خود رها کردیم. آنها هنوز دولتهاى قانونى ندارند. اگر کودکستانى را به حال خود رها کنید، همین اتفاق خواهد افتاد» (7)
سیاستمداران لیبرال دموکرات نیز بر اساس همین نوع توجیه هر نوع رفتارى را با کشورهاى غیر غربى مادام که در جهت تغییر بنیانهاى معرفتى و فرهنگى آنان باشد، جایز مىدانند، بوش پدر، هنگامى که بر خلاف راى اکثریت مردم الجزایر از دولت نظامى الجزایر حمایت کرد، مطابق نسخه نظریه پردازان لیبرال عمل مىکرد. او در دفاع از عملکرد خود گفت: مردم الجزایر هنوز صلاحیت دموکراسى ندارند. آنها نیازمند به دموکراسى کنترل شده هستند. یعنى آراى مردم الجزایر تا زمانى معتبر است که از اصول و بنیادهاى یک نظام سکولار تجاوز نکنند، و راى مردم الجزایر به حاکمیت احکام الهى به همین دلیل غیر معتبر است.
دموکراسى لیبرال غرب با شعار تسامح و مدارایى که مبتنى بر شکاکیت نسبیت فهم و پلورالیسم معرفتى و دینى است، نه تنها عملکرد ملتها و تمدنهایى را که به قصد قدسى کردن زیست و زندگى خود تلاش مىکنند، جایز نمىداند، بلکه از همه امکانات ارتباطى، تبلیغى، تکنولوژیک ، فرهنگى، سیاسى و نظامى خود، براى تبدیل فرهنک دینى آنان استفاده مىکنند و به همین دلیل فرهنگهاى دینى اینک در معرض هجومى قرار گرفتهاند که با هیچ یک از هجوم هاى نظامى، سیاسى و یا اقتصادى سدههاى پیشین قابل قیاس نیست.
نقد اجتماعى
بررسى هایى که تا کنون نسبتبه راهکارهاى جان هیک انجام شد، بررسىهاى منطقىاى بود که از بعد نظرى مطرح مىکردند. از بعد علمى و اجتماعى نیز مىتوان کار او را در معرض نقد و بررسى قرار داد. همه مسیرهایى را که او طى مىکند، در نهایتبه نوعى از پلورالیسم و تکثرگرایى اجتماعى ختم مىشود که لیبرالیسم متاخر مدافع آن است.
اندیشههاى جان هیک تا آنجا که ناظر به مسائل و مصائب عملى گذشته تاریخى وفرهنگى و محیط اوست، قابل دفاع است. بسیارى از نزاعهاى اجتماعىاى که در پوشش آرمانهاى دینى در تاریخ و خصوصا در جوامع غربى واقع شده است، از جمله مصیبتهایى هستند که ذهن هر انسان فرهیخته را به خود مشغول مىدارد. براى حل این مشکل، راهکارهایى مختلفى مىتواند وجود داشته باشد و راهى که جان هیک برگزیده است، یکى از آن راهها است. جان هیک در آثار خود به برخى از راهکارهایى که دیگر متکلمین معاصر غربى طى کردهاند، اشاره مىکند و از راه آنان که مبتنى بر نسبیت فهم یا تکثرگرایى معرفتى نیست، با عنوان شمول (imclasivism) یاد مىکند. (8) و (9)
با صرف نظر از مباحث نظرى که پیرامون راه حلهاى مختلف وجود دارد، راهکار جانهیک بیش از دیگر نظریهها از حمایت فرهنگى و اجتماعى و یا حتى سیاسى محیط خود بر خوردار است; زیرا او در تلاش علمى خود از اصول موضوعه و سرمشقهاى حاکم بر فضاى معاصر خود استفاده مىکند، و دیانتى را تبیین مىکند که لیبرالیسم پس از غالب آمدن به برخى از چالشهاى رقیب، خود نیازمند به آن است.
پلورالیسم دینى جان هیک در چارچوب فرهنگ سکولار غرب، نقشى محافظه کارانه دارد; زیرا از دیانتى دفاع مىکند که در عرضه فرهنگ عمومى و زندگى اجتماعى، هیچ معیار و میزانى را براى تبیین حق و باطل عرضه نمىکند، بلکه خود به آنچه عرف جامعه مىگوید سر مىسپارد. این برداشت از دیانتبه همان مقدار که براى جامعه لیبرالیستى غرب خوشایند و مطلوب است، براى فرهنگ و تمدنى که دیانت را به عرصه زندگى فرا مىخواند، نامطلوب و ناسازگار است و به همین دلیل اندیشههاى کلامى او در حوزه فرهنگى دینى دنیاى اسلام کارکردى محافظهکارانه نداشته، بلکه تاثیرات مخرب و تنشزا دارد.
اهمیت راهکار جان هیک براى لیبرالیسم متاخر و ثاثیرات منفى آن بر دنیاى اسلام، وقتى بهتر دانسته مىشود که به این حقیقت توجه شود که پس از غلبه لیبرالیسم بر رقیبهاى ایدئولوژیک آن، چالشهاى درونى دنیاى مدرن که بر مدار فلسفهها و ایدئولوژىهاى سکولار شکل مىگرفت، به قطبهاى بیرونى منتقل شده است وبدین ترتیب حرکتهاى معنوى و دینى و خصوصا حرکت فرهنگى دنیاى اسلام به عنوان یک رقیب تمدنى به میدان آمدهاند.
لیبرالیسم متاخر در این شرایط با استفاده از نظریههاى کلامى افرادى نظیر جان هیک هم رفتارهاى فرهنگى و اجتماعى خود را توجیه و تفسیر دینى مىکند و هم سنگر مورد نیاز خود را جهت مقابله با حرکتهاى معنوى رقیب فراهم مىآورد.
آنچه تحت عنوان پلورالیسم دینى مطرح مىشود، هنگامى که تحت پوشش ابزارها و امکانات تبلیغى و جاذبههاى اجتماعى دنیاى غرب به عرصه فرهنگى دنیاى اسلام وارد مىشود، کارکرد دوگانهاى را نسبتبه مبدا و منتهاى حرکتخود، خواهد داشت. تاثیراتى را که این نوع کلام پس از ورود به دنیاى اسلام بر محیط تازه و جدید خود مىگذارد، در آرایش نوین تمدنى و قیاس با دو قطب متقابل دوگانه است; زیرا این آثار به همان اندازه که براى فرهنگ و تمدن دینى مخرب و زیانبار است، براى فرهنگ و تمدن سکولار غرب امیدبخش و سودمند مىباشد.